نوشته های برچسب خورده با ‘نقد فیلم+محله چینی ها+جک نیکلسون+فی داناوی+رومن پولانسکی+اسکار+سینمای امریکا’

نگاهي به فيلم محله ي چيني ها، ساخته ي رومن پولانسکي، محصول سال 1974

فيلمنامه: رابرت تاون

بازي: جک نيکلسون، في داناوي، جان هيوستون و … رومن پولانسکی

رومن پولانسکي را مي توان از آن دسته از کارگردانان به حساب آورد که علاقه دارند تا همه نوع ژانر سينمايي را در آثارشان تجربه نمايند. شايد مشهورترين و بزرگ ترين نمونه از اين نوع فيلم سازان، استنلي کوبريک فقيد باشد. قاتلين بي باک خون آشام در ژانر کمدي، بيترمون که يک درام روانشناسانه ي جنسي است، دروازه ي نهم و بچه ي رزماري با ويژگي هاي آشکار ژانر وحشت، اليور توييست، که اقتباسي است کلاسيک از اثر برجسته و جاودان چارلز ديکنز و … در نهايت فيلم موضوع مقاله، محله ي چيني ها که ظاهرا يک درام پليسي و معمايي است، اما مي توان آن را از نمونه هاي قدرتمند ژانر نئونوار دانست. جامعه اي غيرقابل اعتماد و انسان هايي سرتاپا دروغ و قهرماني در اين ميان که صليب محتوم شکست را مسيح وار بر دوش مي کشد. پولانسکي هيچ گاه در فيلم سازي گرفتار ورطه ي تکرار نشده است و هر فيلم او، داستاني است مستقل با مضموني جدا. تنها، زاويه ي ديد خاص کارگردان است که نشاني از وي را بر آثارش حک مي کند. تمامي فيلم هاي پولانسکي، مضموني سياه و پاياني نه چندان خوشايند دارند. قهرمانان داستان هاي او هيچ گاه به آن چه که مي خواهند نمي رسند و نگاه پوچگرايانه ي کارگردان، آنان را در چنبره اي گرفتار کرده است که راهي جز سقوط و تباهي و حتا مرگ را پيش روي ندارند. اين نگاه تلخ حتا سايه اش را بر روي فيلم کمدي اين کارگردان – قاتلان بي باک خون آشام – نيز گسترانيده است. مرگ سياه قهرمان عاشق داستان، آن هم وقتي که تماشاگر گمان مي برد که همه چيز به خير و خوشي به پايان رسيده است!

جک نیکلسون در نمایی از فیلم

جيک گيتس، مامور سابق پليس لوس آنجلس، کارآگاهي خصوصي است که زمينه ي بيشتر تحقيقاتش، مسايل و درگيري هاي خانوادگي و خيانت هاي زن و شوهري است. زني با مراجعه به دفتر گيتس ادعا مي کند که شوهرش – هوليس مالوري، رييس شرکت آب و انرژي لوس آنجلس – با زني ديگر در ارتباط است و از گيتس مي خواهد تا از حقيقت پرده بردارد. چند روز ديگر روزنامه هاي شهر عکس هوليس را با معشوقه ي کذا به چاپ رسانده اند. اما اندکي بعد از رسوايي مالوري، مشخص مي شود که همسر واقعي وي، آن کسي نيست که گيتس را به خدمت گرفته است. ماموريت گيتس عوض مي شود. او اين بار درگير ماجرايي بسيار پيچيده تر شده است. ماجرايي که خيانت، قتل، دسيسه ي سياسي و تجاوز به محارم را دربرمي گيرد. گيتس اين بار به دنبال اثبات خود و کشف فريبي است که حيثيت اش را به عنوان يک کارآگاه خبره زير سوال برده است.

فيلمنامه حاوي دو کنش دراماتيک است که يکي در بستر ديگري تعريف مي شود. بستر داستان اصلي فيلم، بحران آب لس آنجلس است که در حدود سال هاي 1900 تا 1906 ميلادي اتفاق مي افتد. در حالي که کنش دراماتيک اصلي فيلمنامه، روايتگر ماجراهايي است که با توجه به شواهد و قرائن تصويري، به حدود دهه ي 30 ميلادي برمي گردد. پولانسکي در محله ي چيني ها، مانند نقاشي عمل مي کند که وقتي که کشيدن پرتره ي سوژه ي اصلي خود را به پايان مي رساند، در پس زمينه ي نقاشي اش، منظره اي را نقش مي زند که هيچ قرابت زماني و مکاني با پرتره ي کشيده شده ندارد!

در 1900 شهر لس آنجلس يک شهر صحرايي بود که به دليل سرعت بالاي پيشرفت، دچار کمبود منابع آبي شد. بايد براي جبران اين کمبود، منابع ديگري به کار گرفته مي شد. نزديک ترين اين منابع رود آونز بود که از شهر حدود 250 مايل فاصله داشت. گروهي از تاجران و سياستمداران بانفوذ درصدد برآمدند تا حق بهره برداري از اين رود را با استفاده از رانت هاي ويژه اي که داشتند، در انحصار خود درآورند. پس از اين کار، آن ها زمين هاي بي ارزش دره ي سان فرناندو در حدود 20 مايلي لس آنجلس را نيز با قيمت بسيار پايين خريداري کردند و طرحي را پيشنهاد کردند تا آب رود آونز را به اين دره سرازير کنند. براي تامين هزينه هاي اين طرح، اوراق قرضه اي تهيه شد و با استفاده از ابزار تبليغاتي، چنين وانمود شد که اين طرح به منظور تامين آب شهر به اجرا درخواهد آمد. اداره ي آب و برق شهر براي اين که مردم را وادار کند تا به اوراق راي مثبت دهند، مخفيانه هزاران گالن از آب شهر را به اقيانوس ريخت! خشکسالي لس آنجلس را دربرگرفت. کار به جايي رسيد که مردم بيش از يکي دوبار در روز مجاز به کشيدن سيفون توالت خانه شان نبودند! اوراق به سادگي تصويب شد و پس از آن نيز، پيشنهاددهندگان طرح، زمين هاي سن فرناندو را که به بهايي بسيار ناچيز خريداري کرده بودند، جمعا به مبلغ حدود 300 ميليون دلار به مردم لس آنجلس فروختند!

فی داناوی از نمایی از فیلم

حال پولانسکي و يا بهتر بگوييم رابرت تاون( نويسنده ي فيلمنامه) داستان معمايي و پليسي خود را بر بستر چنين ماجرايي بنيان مي نهد. محله ي چيني ها از فيلمنامه اي فوق العاده قوي برخوردار است که به حق نيز اسکار بهترين فيلمنامه را از آن خود مي سازد. شخصيت هاي تعريف شده، روشن بودن خط سير داستاني، تعليق هاي به جا و تاثيرگذار، روشن بودن روابط و نسبت هاي ميان کاراکترها و مهم تر از همه ساختار منطقي و منسجم داستان. غيرقابل پيش بيني بودن، يکي از محاسن بزرگ فيلم شاخص کارگردان لهستاني تبار هاليوود است. اين ويژگي حتا براي قهرمان داستان – جي جي گيتس – نيز صدق مي کند. مي توان گفت که گيتس و تماشاگر به طور همزمان حقايق را کشف مي کنند و همچنين نيز همزمان به اشتباه مي افتند. محله ي چيني ها يک داستان کارآگاهي سرراست و کلاسيک نيست. مانند فيلم هايي که پازلي در ابتدا در ذهن کارگردان شکل مي گيرد و هر سکانس از فيلم قطعه اي از اين پازل را کامل مي کند تا اين که در انتها همه چيز روشن شده و معماها يکي از ديگري گره گشايي مي گردند. گيتس به سبک فيلم نوارهاي کلاسيک، يک قهرمان کامل و بي نقص نيست. او اشتباهات زيادي را در طول تحقيقاتش مرتکب مي شود. شايد همين خصوصيت فيلم است که آن را در رديف پيشتازان ژانر نئونوار قرار مي دهد. هنگامي که عينکي را در استخر خانه ي مالوري مي يابد و به گمان اين که عينک متعلق به مقتول ( هوليس مالوري) است، به اين نتيجه مي رسد که معما را حل کرده است. زماني که معشوقه ي مالوري را در خانه ي همسر مالوري مي بيند و فکر مي کند که اولين مالوري، دخترک را گروگان گرفته است و ساير اشتباهاتي که گره هاي بيشتري را در سير فيلمنامه ايجاد مي کنند. اين اشتباهات پي در پي تماشاگر را به اعتراف اين نکته وامي دارد که هنر رابرت تاون در نگارش فيلمنامه ي تحسين برانگيزش، اين است که در عين ساختاري منطقي، کاملا غيرقابل پيش بيني است.

نمادگرايي نيز يکي ديگر از ويژگي هاي ممتاز محله ي چيني هاست. نمادهايي که هريک اشارگکي به درست يا نادرست بودن راه گيتس است. اگر بنابه تعريف بزرگان سينماي جهان، سينما را متشکل از جزييات بسيار کوچک و پيش پاافتاده بدانيم، مي توانيم روي اين نکات به ظاهر بي اهميت تامل کنيم.  هنگامي که جسد هوليس مالوري در کانال آب لس آنجلس پيدا مي شود، پاي راست جسد فاقد کفش است. گيتس نيز وقتي که در کانال آب مي افتد، يکي از کفش هايش را از دست مي دهد، اما اين بار اين کفش متعلق به پاي چپ اوست! عمال مزدور شرکت آب و انرژي، پرده ي چپ بيني گيتس را با چاقو مي درند و گيتس براي تعقيب راحت تر اولين مالوري، چراغ خطر سمت چپ ماشين او را مي شکند و يا زماني که مي خواهد زمان حرکت ماشين هوليس مالوري را تخمين بزند، ساعت را زير چرخ چپ ماشين او مي گذارد. اين ها همگي در زماني اتفاق مي افتند که مسيري که گيتس براي تحقيقاتش در پيش گرفته است، مسير نادرستي است که او را بيشتر از هدفش دور مي سازد. اما زماني که گيتس در اواخر فيلم به خانه ي سالمندان مي رود و پرده از يک راز بزرگ برمي دارد، تا حد زيادي به کشف معما نائل شده است. لگد محکمي که در اين هنگام به ساق پاي راست يکي از مزدوران نوا کراوس ( با بازي جان هيوستون) مي کوبد، شايد شاهدي است بر اين مدعا!

هرچند که شخصيت اول زن فيلم – اولين مالوري – هيچگاه موفق به جلب حس همذات پنداري و يا دلسوزي تماشاگر نمي شود ( که گويا چنين قراري نيز نبوده است)، ولي با اين حال سرنوشت دردناک او که پاياني بر فيلم نيز هست، بسيار تکان دهنده و غم برانگيز است. سرنوشت زني که از سوي پدرش در سن پانزده سالگي مورد تجاوز قرار گرفته و هم اکنون در تعريف نسبتش با فرزندي که خود به دنيا آورده، در مانده است. اگر باز هم بخواهيم از ديد نمادگرايانه مان استفاده کنيم، متلاشي شدن چشم چپ اولين مالوري را در سکانس پاياني چطور مي توان توجيه کرد؟ آيا با گذشت حدود صدوسي دقيقه از فيلم، هنوز حقيقت در وراي داده هاي بسيار و گاه نامربوط رخ ننموده است؟ آيا تماشاگر و قهرمان داستان، اشتباهي ديگر را مرتکب شده اند؟ هيچ کس پس از پايان فيلم، نمي تواند ادعا کند که پاسخي قاطع براي اين پرسش ها دارد.

محله ي چيني ها فيلم قابل ستايشي است که لياقتش بسيار بيش از يک اسکاري است که به خاطر فيلمنامه اش دريافت کرده است. شايد پولانسکي کمي بدشانس بود که فيلمش همزمان با ساخته ي فوق تصور فرانسيس فورد کاپولا – پدرخوانده 2 که برنده ي شش اسکار در مراسم سال 1975 شد –  مورد ارزيابي قرار گرفت!

لس آنجلس شهري است که ميان اقيانوس و کوير واقع شده است، يعني دو مفهوم کاملا متضاد. شايد عظيم ترين مفاهيم متضاد در عرصه ي گيتي، همين دو پهنه ي بي کرانه باشند. حقيقت و دروغ نيز در عرصه ي معنوي چنين تقابلي را تصوير مي کنند. شايد انديشيدن به هر دوي اين مفاهيم به طور همزمان براي شهروندان لس آنجلس نيز دشوار باشد. شهرونداني که در هردم از زندگي شان، هريک از اين مفاهيم را در جانبي از خود احساس مي کنند. هريک با زيبايي ها و جاذبه هاي خاص خود، سربرافراشته اند و اذهان را به سوي خود مي طلبند. به نظر شما براي گذران تعطيلات کدام يک مناسب ترند: کوير يا اقيانوس؟!

نویسنده: مسعود حقيقت ثابت

* نقل مطالب این نوشته تنها با ذکر مرجع یا نام نویسنده امکان پذیر است.

* این مقاله در شماره ی پاییز 1385 فصلنامه ی سینما و ادبیات به چاپ رسیده است.