پیشبینیهای محمدعلی فروغی از آیندهی جهان و عاقبت بشر
مسعود ثابت
محمدعلی فروغی (1254-1321) سیاستمداری شناختهشده است. دهههاست که آرا و تصمیمات و اقداماتش در عرصهی سیاست داخلی و ملل، موضوع مباحثه و نقد و نظر ایدهپردازان و تحلیلگران است. فعالیتهای وی در زمینهی ادبیات هم بر کمتر کسی از اهل فن پوشیده مانده. جمعآوری و تصحیح دیوان شعرا و ادبای بزرگی همچون خیام، فردوسی، سعدی، حافظ و دیگران، فروغی را در ردیف شخصیتهایی قرار داده که مفهومی که امروز به نام هویت جمعی ایرانیان میشناسیم، وامدار تلاشهای آنان است. فروغی اما شخصیتی چندبعدی است که به دلیل کثرت آثار و فعالیتها، در برخی زمینهها همچنان ناشناخته باقی مانده است. او از جوانی شیفتهی علوم جدید است، مجلات علمی روز دنیا را به زحمت از «فرنگ» تهیه میکند و تلاش میکند تا با تمام محدودیتها، دانش خود را بهروز نگه دارد. وی در یادداشتهای روزانهاش در حدود بیستوهشت سالگی مینویسد: «کتاب خریدن مرا خانه خراب کرد و نمیگذارد در امور مالیهی خود ترتیبی بدهم. جلوگیری خودم را هم ندارم.»[i] یا در جای دیگر در همان یادداشتها: «امسال من قریب دویست تومان کتاب خریدهام و بیش از این قوه ندارم.»[ii]
او به ویژه پیگیر آخرین پیشرفتها در فیزیک و اخترشناسی است. در دورهی جوانی فروغی، در مجامع علمی دنیا، بحث امواج همچنان داغ است و مدام صحبت از کشف اشعههای مختلف میشود. حدود هشت سال پیش از این، پرتو X کشف شده است و از کشف انقلابی ماری کوری (رادیوم) نیز بیش از شش سال نمیگذرد. فروغی مینویسد: «یک نمره روزنامهی ماتن فرانسه در جیب داشتم. مقالهای از آن روزنامه خواندم راجع به اشعهای که از بدن انسان و حیوان صادر میشود و شارپانیه[iii] کشف کرده و آن را اشعه N اسم گذاشتهاند و به چشم دیده نمیشود. ولی بر صفحهی حساس اثر میکند. از اجسام مظلم (تیره) نیز عبور مینماید مثل اشعه X و اشعه رادیوم. صاحب مقاله اظهارنظر کرده بود که شاید به واسطهی این اشعه، مسالهی خواندن اشخاص، خیالات یکدیگر و ارتباط آنها با هم به فواصل بعیده صادق شود.»[iv] جدای از این واقعیت که کشف پرتو N کوتاهزمانی پس از این، با رسوایی در مجامع علمی رد میشود، ولی این اتفاق، خیال بلند فروغی را از پرواز باز نمیدارد. «روزنامهی علمی و روزنامهی ماتن فرانسه را اجمالا مرور کردم. مسالهی اشعه که از بدن انسان متصاعد میشود مطرح گفتگوست و حقیقتا خیلی اهمیت دارد و ممکن است نتایج عالیه بدهد. همچنین خواص رادیوم و از اینها گذشته.» او هیجانش را از این همه تغییر و توسعه در دانش بشر پنهان نمیکند. «ترقّی علم خیلی سریع شده. خداوند حیاتی بدهد که تماشا کنیم و ببینیم معرفت انسان به کجا میرسد. من طول عمر را برای این میخواهم و فقط تاسفی که از مردن دارم از بابت همین است که دلم میخواهد بدانم کار انسان به کجا میرسد. نه این است که از دنیا سیر شده باشم، بلکه برعکس، خیلی میل دارم از دنیا متمتع شوم. اما هروقت بنای مُردن شود، برای امور دنیوی و شخصی و نفسانی متاسف و متحیّر نخواهم بود. فقط حسرتی که خواهم داشت این است که پی به حقیقت دنیا نبردیم و معنی طبیعت و خلقت را نفهمیدیم.»[v]
فروغی در کنار کتابهای علمی و مجلات مطرح آن دوره، با نویسندگان علمی و تخیلی روز دنیا نیز آشناست و در کنار عشق بیحدوحصرش به ادبیات فارسی، از خواندن رمانهای ژول ورن هم غافل نمیشود و سفارش میکند تا یکی از آشنایان، کتاب هشتاد روز دور دنیا را از فرانسه برایش بیاورد.[vi] وی شیفتهی نوشتههای فلاماریون، اخترشناس و نویسندهی فرانسوی است. «امروز صدیق حضرت از من پرسید کتاب Lumen فلاماریون را خواندهای؟ گفتم بلی. من نوشتجات فلاماریون را خیلی خواندهام و عقاید او را میدانم. از ابتدا او عقیدهای دارد صحیح و سالم. نه Spiritualiste (روحگرا) است که جزو صاحبان وهم و عقاید باطل باشد، نه Materialiste (ماده گرا) است که مدعی باشد که عالم همین است که شناختهایم. چیزی که هست معتقد است به این که انسان روح دارد و عالَم، خدا. اما نه آن روح و آن خدا که مردم تنگنظر قائلاند و تصور میکنند.»[vii]
فروغی به ابراز حسرت برای محرومیت از دیدن آیندهی بشر بسنده نمیکند و در باب این آینده، خیالپردازیهای شگرفی دارد. او این خیالپردازیهای علمیتخیلی را در جزوهای کوتاه به نام اندیشهی دور و دراز گرد آورده. فروغی از پیشروان شناخت فلسفهی غرب است و تالیف «سیر حکمت در اروپا» و ترجمهی آثار افلاطون از جمله تلاشهای وی در این زمینه است. اندیشهی دور و دراز، به صورت گفتگویی در یک مهمانی روایت میشود، یعنی همان روشی که سقراط در مباحثات فلسفی به کار میگرفت و پس از او در نوشتههای افلاطون مدوّن شد. فروغی این رساله را در سال 1306 خورشیدی، یعنی زمانی نوشته که در مقام سفیرکبیر ایران در ترکیه، در آنکارا (یا آنطور که خود میگوید، انقره) سکونت داشته است. او پیش از آن که وارد مبحث اصلی شود، بر خواننده روشن میسازد که وی ادعایی در زمینهی این علوم ندارد و تنها یک علاقهمند پیگیر است. «مقصود من از نگارش این سطور، فقط تفریح خاطر جوانان و برانگیختن ایشان به تفکر بوده است. اگر به سبب عدم احاطه بر دقایق علوم طب و طبیعیات، در تخیلاتی که به نگارش درآوردهام نقص و عیبی باشد، امیدوارم متخصصین علوم مزبور خرده نگیرند که منظورم اظهار فضیلت نبوده و در متن رساله هم مکرّر به عجز و قصور خود اشاره کردهام.»
وی در ادامهی همین مقدمه، توجه خود را به تحصیل زنان نشان میدهد، آن هم در دورانی که بیشتر جهان، هنوز در چنبرهی منحوس آرای خرافی و عقبافتادهای است که زنان را از تحصیل و مشارکت اجتماعی در تعیین سرنوشت منع میکند و آنان را در درک و فهم و هوش، در مراتبی پستتر از مردان میشمارد. «این رساله را تقدیم میکنم به بانوانی که برحسب ذوق و شور طبیعی و معلومات کسبی، ذهن صافی ایشان راغب خواندن این نوع تحریرات میتواند باشد.»
در میهمانی خیالی فروغی، علاوه بر خودش، «دو تن از دوستان و خانمهای ایشان» هم حضور دارند و پس از صرف شام، دیدن کتابی در اتاق پذیرایی، بهانهای میشود برای آغاز گفتگویی دربارهی آیندهی خواندن و نوشتن. «فکر کنید که با ترقیات دائم علم و صنعت، چه استبعاد دارد (بعید نیست) ورقهی نازکی مانند کاغذ اختراع کنند که روی آن بتوان سخن را ثبت کرد. نمیبینید همین گرامافون به چه سرعت تکمیل میشود؟» فروغی، در عین عشق به فراگیری علوم، خواندن و نوشتن را افعالی غیرطبیعی میداند که مضر به حال بشرند و بالاخره روزی باید برافتند. «هیچ میدانید با واسطهی نوشتن و خواندن، چقدر ما چشمهای خود را ضایع میکنیم؟ جوانها نزدیکبین و محتاج به عینک مقعر میشوند و پیرها برای خواندن باید عینک محدب بگذارند. بسیاری از مردم درد چشم میگیرند و شاید کور میشوند. چه مانعی دارد چنانکه امروز نغمات را در گرامافون ضبط میکنند، رسالات و مولّفات را ثبت نمایند و هرکس میخواهد کتابی را مطالعه کند، به جای این که به چشم میخواند، به گوش بشنود؟» باید باز به سبک خود فروغی تاکید کرد که او از جایگاه خواندن و نوشتن در شکلگیری خرد جمعی بشر به خوبی آگاه است. «خط و تحریر اختراع عجیبی است و ابناء نوع انسان را قادر ساخته که استفاده از فکر یکدیگر را در زمان و مکان، نامحدود نمایند و در ترقی تمدن تاثیر بینظیر داشته است.» وی که تمام عمر خود را به خواندن و نوشتن و تحقیق میان کتب و رسالات به زبانهای مختلف گذرانده، آرزو میکند که برای کسب دانش، نیاز به خواندن خطوط نداشته باشد. «پیشبینی میتوان کرد که به وسیلهی تلفن بیسیم که هر روز ما را از اخبار و وقایع آگاه میکند، به زودی از خواندن روزنامه مستغنی خواهیم شد.»
«تولید الکتریسیته به اندازهای سهل و ارزان خواهد شد که مردم تمام حوایج فردی و جمعی خود را از طبخ و گرمی زمستان و خنکی تابستان و تنظیف و غیرها با الکتریسیته رفع خواهند نمود. بسیاری از مصنوعات که امروز در کارخانههای بزرگ تهیه میشوند، آن زمان در خانهها فراهم میسازند و احتیاج به کارگران بسیار در کارخانههای کثیف بدهوا غیرلازم میشود. از زغال و نفت مستغنی و از دود و کثافت آنها آسوده میگردیم و هواها بسیار سالمتر خواهد شد.»
فروغی در زمانی زندگی میکند که از رقابت ادیسون و تسلا در بکارگیری نیروی برق کمتر از نیمقرن گذشته. رقابتی نفسگیر که صنعت و تمدن بشر را از آستانهی انقلابی دیگر گذر داده است. رایجترین ابزار ارتباطی در آن دوران، تلگراف است که بدون نیاز به سیم، پیامها را در کوتاهزمانی از این سو به آن سوی کرهی خاکی میرساند. تلفن، هنوز در ابتداییترین مراحل تکامل به سر میبرد و دسترسی بدان تنها در انحصار برخورداران از قدرت و ثروت و دولت است. او اما خیالات بسیار بزرگتری از کاربرد امواج در سر دارد. خیالاتی که واقعیت مسلم امروز زندگی ما در نیمهی نخست قرن بیستویکم میلادیاند: «بعد از آن که تلفن بیسیم کامل و سهل و ارزان شد، چنانکه همهکس بتواند داشته باشد، و یقینا چنین خواهد شد، آنوقت لزوم نخواهد داشت متعلمین (دانشآموزان) برای درس در مدرسه یا محل کنفرانس جمع شوند و برای این مقصود، از شهر به شهر و دیار به دیار روند. به این طریق، اولا توفیر وقت و صرفهی مال بسیار از رفتو آمد معلمین و متعلمین به خانه و مدرسه و تهیهی لوازم مدارس از عمارت و میز و نیمکت و غیرها حاصل میشود. ثانیا صحت و سلامت مزاج متعلمین بهتر خواهد بود، چون عدهی بسیار در یک عمارت جمع نشده و هوای کثیف استنشاق ننموده و امراض بهیکدیگر سرایت نمیدهند.» اهمیت این پیشبینی فروغی، هماکنون که در میانهی یک همهگیری جهانی هستیم، بیشتر از هر زمان دیگری قابل درک است. «معلم نه تنها با تلفن، بیانات خود را به متعلمین میشنواند، بلکه حرکات و اشارات خود و تصاویر و اشکال را که باید ببینند میتواند به ایشان بنمایاند. چون اسباب تلفن بیسیم مکمل و ارزان و آسان شود، همهکس همواره آن را همراه خواهد داشت و مردم هر آن، از هر مسافتی میتوانند یکدیگر را ببینند و گفتگو کنند و محتاج نخواهند بود به هم نزدیک شوند. هرکس اخبار و وقایع و موزیک و کنفرانس و خطابه و درس و هرچه طالب است میشنود، سینما و تئاتر و امثال آن را تماشا میکند، در همهی این احوال، در خانه با زن و فرزند خویش آسوده نشسته یا خوابیده یا مشغول گردش است.»
فروغی در ظرفیتهای عظیم نیروی برق و مشکلاتی که به واسطهی پیشرفت آن رفع خواهند شد اندیشهی فراوان کرده. «تولید الکتریسیته به اندازهای سهل و ارزان خواهد شد که مردم تمام حوایج فردی و جمعی خود را از طبخ و گرمی زمستان و خنکی تابستان و تنظیف و غیرها با الکتریسیته رفع خواهند نمود. بسیاری از مصنوعات که امروز در کارخانههای بزرگ تهیه میشوند، آن زمان در خانهها فراهم میسازند و احتیاج به کارگران بسیار در کارخانههای کثیف بدهوا غیرلازم میشود. از زغال و نفت مستغنی و از دود و کثافت آنها آسوده میگردیم و هواها بسیار سالمتر خواهد شد.» اهمیت این پیشبینی از این جهت است که در آن زمان، مفهومی به نام آلودگی هوا بر اثر استفاده از سوختهای فسیلی، چندان ذهن جمعی بشر را درگیر نساخته و دههها مانده است تا آلودگی هوا تبدیل به مشکلی جهانی شود. امروز بعد از گذشت حدود صدسال از این پیشبینی و با گذشت بیستسال از قرن بیستویکم، همچنان نزاع بر سر محدودسازی سوختهای فسیلی، سوژهی روز اخبار و رویدادهای جهانی است.
شاید لازم به یادآوری نباشد که ایدهی تکامل انواع داروین، چه آشوبی در جوامع علمی و غیرعلمی به پا کرد. مهمترین مقاومتها در برابر این ایده، از سوی قشریون مذهبی بود که به دلیل برداشتهای سطحی از متون دینی، هیچ کنکاشی را در خلقت بشر، به جز آنچه خود بدان یقین داشتند، برنمیتافتند. روحانیون سنتی، داروین و پیروانش را تکفیر کردند و حتا امروز که نظریهی تکامل به عنوان یک واقعیت اثباتشده از سوی جوامع علمی در همهجای دنیا شناخته شده، این نزاع نه تنها خاتمه نیافته، بلکه هر از چندگاهی در این سو و آن سو میانهای برپا میکند. فروغی اما نزد پدر آموخته تا ذهن را از تعصبات و ایدههای جزمگرایانه دور نگه دارد و آرای جدید را تنها با محک منطق و استدلال بسنجد. او نظریات داروین و همچنین دیگرانی پیش از داروین را مطالعه کرده و مباحثات قشریون در باب تضاد میان این نظریات و مسائل ایمانی را بیمعنی مییابد. او با تحلیل روانشناسانه، ضدیت متشرّعین با نظرات جدید را برخاسته از برداشت بدوی و عقبافتادهی آنان از ماهیت آفریننده میداند.
«بیتمهید مقدمه بگویم که من به فلسفه تکامل یا نشو و ارتقا یا تحول انواع موجودات معتقدم و گمان دارم هرکس درست مطالعه کرده و منصف باشد، اصول و کلیات آن را تصدیق خواهد کرد. برای اطمینان خاطر کسانی که به ایمان خویش بیم دارند توجه میدهم که اعتقاد به فلسفهی نشو و ارتقا به هیچ وجه با انکار صانع (آفریننده) ملازمه ندارد و من خود به وجود صانع و حقیقت عالم، ایمان راسخ دارم و قبل از این که ببینم بعضی از متشرعین در مقام ابطال این رای میباشند، هیچ به ذهنم نرسیده بود که از آن ممکن است خللی به اساس توحید وارد آید. و بعدها تفکر نمودم و دانستم دو جماعت میتوانند آن را مخرب اصول دین قرار دهند. یکی معاندین سبکسر که برای انکار صانع بهانهجو میباشند، دیگر کوتهنظرانی که نسبت صانع و خالق عالم را به مخلوق، مثل نسبت کوزهگر به کوزه و مجسمهساز به مجسمه میپندارند.»
در زمانهی فروغی، با این که از نشر نظریات داروین و در پیاش، تکوین دانش جدیدی به نام ژنشناسی چند دههای بیش نمیگذرد، اما فروغی سعی میکند تا با برونیابی یافتههای موجود، آیندهی این دانش نوظهور و تکامل نوع بشر را پیشبینی کند. برخی از این پیشبینیها، همین امروز رنگ واقعیت گرفتهاند، مانند تولید بافت زنده در آزمایشگاه. جالب است بدانیم که هماکنون در سال 2020 میلادی، تولید انبوه گوشت آزمایشگاهی با رشد سلولهای بنیادی، در آخرین مراحل تکوین است.
فروغی مینویسد: «سیر تکامل هنوز راهی دراز در پیش دارد. سیر انسان در طریق ارتقا تا یک اندازه به عزم و اراده و تصرف خود اوست. در این خط، دو رشته از علوم مستقیما به کار است. یکی شیمی و دیگر طب و معرفهالحیات (زیستشناسی). کمال علم شیمی به جایی رسیده که بعضی از مواد را که سابقا ناچار از بدن حیوان یا نبات (گیاه) میبایست استخراج کنیم، امروز میتوانیم مستقیما از اجسام غیرذیحیات (غیرزنده) بسازیم. تازه این در باز شده و در شاهراه نیفتادهایم و آنجا خواهیم رسید که اگر قدرت نیابیم که بدون تخمکاشتن و جفتگیری، گل و گیاه و حیوان بپروریم، البته موفق خواهیم شد که موادی را که اجزای گل و گیاه و گوشت و پوست حیوان از آن مرکب است در کارخانههای شیمیایی تهیه نماییم.»
وی سپس به صورت مختصر، کارکرد دستگاه گوارش را تشریح میکند تا به این نتیجه برسد که این دستگاه از منظر کارکرد، چندان بهینه نیست و اسیر گرفتاریهایی مانند بیماریهای مختلف و فراوان است و چه خوب است که بشر روزی بتواند خود را از زحمت خوردن و آشامیدن بینیاز سازد. «مگر نه امروز به وسیلهی تزریق، بسیاری از ادویه (داروها) را وارد بدن میکنند؟ چه استبعاد دارد که شیرهی غذا را به وسیلهی استنشاق یا از راه جلد بتوان به بدن رسانید، یا به وسیلهی دیگری که امروز به عقل ما نمیرسد، چنانکه صدسال پیش تزریق به تصور کسی نمیآمد.»
حاضران در مهمانی در پیشبینی فروغی ایراد میکنند که اگر چنین شود، تکلیف دستگاه عریض و طویل هاضمهی انسان چه خواهد شد. فروغی یادآوری میکند که هیچ تغییری، به خصوص چنین شگرف، یکروزه و دوروزه اتفاق نخواهد افتاد و زمانی بسیار طولانی صرف آن خواهد شد. «هر عضو بدن کم کار کند، نموّش ضعیف است و اگر به کلی بیکار بماند، از رشد و نمو باز میایستد. معده و سایر متفرعات به این مرحله وارد، و حقیر و ناقابل خواهند شد. البته اطبا تا آن زمان راهی مییابند که ]این کار را[ مساعدت و تسریع نمایند، مانند رودهی زائد که امروز در مرض آپاندیسیت میبُرند. در آن صورت، امراض جهاز هاضمه از دنداندرد و دلدرد و اسهال و حصبه و وبا و قولنج و سرطان و بسیاری دیگر مرتفع میشود. از کثافت فضولات و سموم و میکروبهای فراوان که عمر انسان را کوتاه میکند استخلاص حاصل خواهد شد.»
وی از کشتار حیوانات برای تغذیهی انسان به عنوان «مظلمه» (ظلم و ستم و جور و تعدی و ستمگری و بیمروتی و بیانصافی)[viii] یاد میکند. آن هم در دورانی که بشر همچنان در منجلاب نکبتی گرفتار است که توسعهطلبی امپراتوریهای بزرگ بر سرش آورده و مجال آن را ندارد که حتی به بحث حقوق حیوانات ورود کند. اما این همهی دغدغهی فروغی نیست. او به خوبی میداند کهاز زمان ورود به عصر کشاورزی، چگونه انسان با سرعت سرسامآوری به تخریب محیطزیست پرداخته و جنگلها و زیستگاههای جانوران را مصروف کشت و زرع و چریدن داموطیور کرده است. فروغی از ورای پردهی ایدئولوژیها و ایسمها، انسان بدوی را میبیند که با این که به ظاهر مدرن شده، ولی هنوز بر سر پارهای خاک، همنوعان خویش را بیهیچ دریغی پارهپاره میکند.
«وجود حیوانات اهلی از گاو و گوسفند و اسب و خر و سائر، غیرلازم و زحمات آنها نیز مرتفع خواهد شد. ارض خدا امروز قسمت اعظمش گرفتار زراعت و مسکن دواب (جانوران اهلی) است و تنگ شده، ولی پس از آن تغییرحال، برای سکنا و جولان نوع بشر وسیع خواهد گردید. چه بسیار از کشمکشها و جدال و نزاعها از میان میرود و چقدر انسان برای اعمال و افکار بهتر و عالیتر و لطیفتر فراغت مییابد و چه عوالم و نتایجی پیش میآید که امروز مخیلهی ما از درک آن عاجز است.»
شناخت انسان از کارکرد سیستم عصبی در اوایل قرن بیستم، یعنی زمانی که فروغی این سطور را مینگارد، هنوز همچون کودکی نوپاست. تنها حدود بیستسال پیش از این، رامون کاخال اسپانیایی با کشفهای انقلابیاش در مطالعهی سیستم عصبی و در پی آن دریافت جایزهی نوبل در فیزیولوژی و پزشکی، شناخت انسان از سیستم اعصاب را وارد مرحلهای جدید میکند. انقلابی که فروغی به وضوح، اخبارش را از نزدیک تعقیب کرده و بدینروی، شناخت درستی از نوع کارکرد دستگاه عصبی دارد. «اعصاب، یعنی آن رشتههای سفید و منتهاالیه آنها در گوش و چشم و بینی و زبان و جلد، تنها نمیتوانند ادراکات مختلف حواس خمسه را درست کنند، بلکه آن تاثرات را به دماغ (مغز) که مرکز کل آنهاست منتقل مینمایند و اصل ادراک در آنجاست.»
وی با آن که در مقدمه به خواننده یادآوری کرده، باز هم لازم میبیند تا به ضعف و قلّت دانش خود اقرار کند. او همچنان نگرانی از این دارد که مبادا متهم به این شود که پا را فراتر از دانش و تخصص خود گذاشته و بیهوده اظهارفضل نموده است. «تصدیق خواهید فرمود که از خط علمی خارج نشده و به حکمت و عرفان نپرداختهام و اگر خیالبافی کردهام، مبنی بر امور مسلّم علمی بوده. حالا میخواهم قدری از آن شیوه تجاوز کنم.» حتی با وجود این یادآوری مهم، وسواس منطقی فروغی فروکش نمیکند. او تاکید دارد که اعتقاداتش را همواره از صافی استدلال منطقی گذر دهد. فروغی وقتی امری را پیشفرض استدلالی قرار میدهد، اصرار دارد که دلیلی منطقی برایش اقامه کند. او پیش از این که بحث جدیدش را شروع کند، فرض میگیرد که «مقصود از خلقت، ایجاد عقل و فکر است.» سپس بلافاصله یادآوری میکند که «در این عقیده جازم (قطعی) نمیتوان بود» و کسان دیگری آرای متفاوتی دارند که در آن مجلس، مجال کنکاش در آنان نخواهد بود. پس سخن را خلاصه میکند. اما همچنان ذهن سختگیرش رهایش نمیکند تا این که در نهایت به گزارهای عینی متوسل میشود: «در هر صورت، این مساله قابل انکار نیست که سیر وجود به سوی ترقی و بسط و تفصیل سلسلهی اعصاب و تکامل حس و قوهی ادراک و تعقل و تفکر است.» او سپس پیشبینیاش از تکامل بدن انسان را اینگونه پی میگیرد:
خداوندی که فروغی از آن نام میبرد، ورای تعاریف و تصاویر عوامانه از موجودی خیالی است که با آشکارشدن گیسوان زنی خشم میگیرد، یا مدام در خصوصیترین حالات انسانها تجسس میکند تا آنچه را نمیپسندد به مکافاتی سخت جزا دهد!
«به واسطهی محذوفشدن احشا (دستگاه گوارش)، نصف تحتانی تنورهی بدن تقریبا خالی و غیرلازم و تدریجا استخوان آن قسمت، یعنی نصف تحتانی ستون فقرات که بیمصرف شده، ضعیف و نحیف، و کمکم بالاتنهی انسان منحصر به سر و سینه میشود. در نتیجهی سبک شدن بالاتنه، احتیاج به داشتن استخوانهای ضخیم، درشت و سنگین ران و ساق پا مرتفع میگردد، یعنی آن استخوانها هم کوتاه و باریک و سبک میشوند. سبکی و خردی گوشت و استخوان پا در سایر اعضا، خصوصا دست و ساعد و بازو نیز تاثیر میکند و این نتیجه میدهد که احتیاج کلیهی بدن به غذا کم میشود. مقدار خون لازم برای بدن هم کم میشود و به دلیل کاهش سموم در خون، عمل قلب و کبد و کلیهها و طحال تخفیف مییابد. رگهای بدن، چون حامل مقدار کمتری از خون خواهند بود نازک و باریک خواهند شد. از صغیرشدن قلب و ریهها، مجموع قفسهی سینه خفّت و قلّت مییابند. چون مضغ (جویدن) غذا متروک شده، فکّین بیکار میشوند و عاقبت از جمجمه، به اندازهی ظرفیت دماغ و اعضای باصره و شامه و سامعه باقی میماند. از همهی اعضای بدن فقط دماغ تقلیل نمییابد، چرا که هر چه از اعمال حیوانی او کاسته میشود، به امور عقلانی و روحانی بیشتر میتواند مشغول شود و قسمت مهمی از دماغ که به کارهای حیوانی مبتلا بود، به مصرف تفکر و تعقل میرسد.»
فروغی در اینجا تیر آخر را از کمند خیال رها میکند و دست به اساسیترین و بلندپروازانهترین پیشبینیاش میزند. «در ضمن این پیشامدها، سلسلهی اعصاب مستعد شده، طبیعت نیز مساعدت، و تدبیر خود انسان هم مدد میکند و حواس جدید در او ظهور مینماید. یعنی قوایی از طبیعت را که موجود است و امروز قوهی درک آنها را نداریم، حس میکنیم.»
او هرچند برای برخی پیشبینیهایش، تا هزاران و گاهی میلیونها سال را لازم میداند، کشف فناوری انتقال جرم را چندان دور نمیشمرد. «از کجا که انسان با قوایی که امروز بر آنها علم نداریم و عنقریب خواهیم داشت، وجود خویش را نتواند به سرعت تمام، بدون آلات نقلیهی امروزی به فواصل بعید برساند. انسان بدون واسطهی آلات و ادوات، ورای حجاب را خواهد دید و خواهد شنید و تبادل افکار و مطالب خواهد کرد.» اما دلیل این شیفتگی فروغی به مباحث علمی و اندیشه در آیندهی بشر، نه تنها به واسطهی هیجانزدگی از بابت امکاناتی نوین است که قرار است موجب رفاه حال انسان شود. او در پس تمامی این خیالپردازیها، دغدغهای بنیادیتر در ذهن دارد و مراد از تمامی این پیشرفتها را نیل به آن مقصود میشمارد. «مسافات و حجابات مختلفه که امروز بین مردم و مابین آنها و آرزوهای ایشان حائل است مرتفع، حوائج زشت و پست کنونی مفقود، نفوس با هم متحد، هوا و هوسهای پوچ کودکانهی امروزی متروک، عشق و محبت بی ریب و ریا، معرفت انسان به عالم خلقت کاملتر و تمتع او از آن بیشتر، مختصر قدمی به خدا نزدیکتر خواهد شد.»
فروغی بارها در نوشتههایش تاکید میکند که به خداوند باور دارد. اما در عین حال لازم میداند تا روشن سازد که خداوندی که او از آن نام میبرد، ورای تعاریف و تصاویر عوامانه از موجودی خیالی است که با آشکارشدن گیسوان زنی خشم میگیرد، یا مدام در خصوصیترین حالات انسانها تجسس میکند تا آنچه را نمیپسندد به مکافاتی سخت جزا دهد! فروغی در وصیت به فرزندانش نیز این مرزبندی را یادآوری میکند. «فرزندان عزیز، از خداوند غافل نشوید و ملتفت شوید که من وقتی خدا میگویم، آن وجودی را که مشهدیحسن و ربابهخانم و حاجیفلان و ملّابهمان تصور میکنند در نظر ندارم. خداوند، همان حق و حقیقت است که در وجودش شکی نیست و مدار جمیع امور عالم است.»[ix]
مجلس کمکم به انتها نزدیک میشود و حاضرین از سیر در عوالم رویا سیر نمیشوند. صاحبخانه اما گله میکند و حسرت میخورد از این که «چنین عوالم و مقامات برای بشر در امکان است و ما از آن محرومیم.» اما این حسرت، گذرگاهی است که فروغی دیرزمانی از آن عبور کرده است و پاسخی آماده در آستین دارد: «گفتم میدانید آن حسرت به چه تخفیف خواهد یافت؟ به این که شخص بتواند بگوید من در مساعی انسان برای رسیدن به آن مقامات شرکت کردهام.»
*اندیشهی دور و دراز در قالب فصلی از کتاب مقالات فروغی، جلد یکم، توسط انتشارات توس در تهران در سال 1384 به چاپ رسیده است.
[i] یادداشت های روزانه از محمدعلی فروغی، به کوشش ایرج افشار، ص 126
[ii] همان، ص 42
[iii] Charpentier
[iv] یاددداشتهای روزانه از محمدعلی فروغی، به کوشش ایرج افشار، ص 53
[v] همان، ص 80
[vi] همان، ص 135
[vii] همان، ص 184
[viii] لغتنامهی دهخدا
[ix] سیاستنامه ذکاءالملک، ص 296