بایگانیِ اکتبر, 2015

مرگ یک قهرمان

منتشرشده: 2 اکتبر 2015 در ادبیات

Gasr-kafka

یادداشتی بر رمان ناتمام قصر، نوشته ی فرانتس کافکا، ترجمه ی امیر جلال الدین اعلم

مسعود حقیقت ثابت، پرستو رحیم پور

قصر، حاوی همه ی مولفه هایی است که مفهومی به نام کافکائسک را شکل داده اند؛ فضای موهوم و کابوس گونه، شخصیت های مرموز و روابطی که در دایره ی تعاریف معمول نمی گنجند. به نظر می رسد که داستان آقای کا، روایتی غیرتمثیلی است که در دنیای درون می گذرد و درست به مانند تفسیر یک کابوس، می توان آن را به کمک روش تداعی آزاد فروید و همچنین با استفاده از کهن الگوهای پیشنهادی یونگ تحلیل کرد. با توجه به این که داستان ناتمام مانده است، و همچنین نقش مهم پایان بندی در نوع روایت رمان، هر نوع تحلیلی تنها گمانه زنی است و بس. و از این دست تحلیل ها بر «قصر» بسیار است و هر گوشه ای را بجویی، تحلیلی است و تفسیری. از میان این تفاسیر اما یکی از دیگران به نظر نافذتر است؛ آن که تلاش کا برای رسیدن به قصر را به تلاشی درونی در ناخودآگاه برای نیل به منبع قدرت (پدر) تعبیر می کند.

در کنار تحلیل فرویدی قصر، دیدگاه دیگری نیز مطرح شده که از روایت روزهای پردردسر آقای کا، برداشتی دینی دارد و آن را به سیر و سلوک عارفانه ماننده کرده است. چنین تعبیری چندان نمی تواند رنگی از واقعیت داشته باشد، و این به قرینه ی نشانه هایی است که می توان چند تایی از آن را در داستان برشمرد. از سلوک «کا»، طلب هست و ایمان نیست. حتا اگر سفر منزل به منزل کا و سیطره ی روز به روز گسترده شونده ی صاحب منصبان بر روح و روان وی را قرینه ای بر نیل به ایمان نظر بگیریم، باز هم ما به عنوان خواننده، شواهد بسیاری در دست داریم از این که «قصر» نه جایگاه معبود، که نشیمن گاه صاحب منصبانی است که با این که خود را مصون از اشتباه می دانند، ایراد و اشکال در کارشان بسیار است و روایت کافکا بر این اشتباهات صریح است و تفسیربردار نیست. یکی احضار «کا» به دهکده که از پی یک نامه نگاری قدیمی و اشتباهی انجام پذیرفته و دیگری هرج و مرج و بی نظمی حاکم بر کار صاحب منصبان که وصفش در اواخر کتاب می آید و وحشت انگیز و گیج کننده است.

از سویی می توان قصر را روایتی کنایی یا هجویه ای بر اعتقادات قشری دینمداران در جامعه ای سنتی تلقی کرد. صاحب منصبان قصر به مانند روحانیون و متولیان امور مذهبی، هر چند که شاید گرهی از کار بسته ی مردمان نگشایند، اما چنین به خلائق باورانده اند که جهان بدون آنان از حرکت باز می ایستد. دکانداران دین، با تکیه بر نیاز غریزی انسان به ایمان، هرگونه سوال و چون و چرا را تکفیر می دهند و خود را به واسطه ی ارتباط با منبع الوهیت، از هر گونه اشتباه مصون می شمارند. اما تکفیری که سوال کنندگان را گرفتار می سازد، نه داغ و درفش است و نه به واسطه ی گزمه و داروغه، بلکه تکفیری استوار بر تابوهای درونی شده است که نیاز به هیچ اهرم خارجی برای اجرا ندارد. در دهکده از پلیس و پاسبان خبری نیست. هیچ قرینه ای بر این که صاحب منصبان با همان حضور نادر خویش در دهکده خشونتی عریان با کسی در کار کرده باشند در دست نیست. اما خشونتی که در دهکده جریان دارد، خشونتی با ظاهری آراسته است. خشونتی که مبتنی بر محکوم پنداری دائم خویشتن است. چنین نوع خشونتی را می توان به کمال در فیلم های میشائیل هانکه سراغ گرفت، به خصوص در فیلم بازی های بامزه (Funny Games).

جالب ترین بخش رمان، روایت داستان خانواده ی بارناباس است که در معرض چنین خشونتی قرار گرفته اند. آمالیا از درخواست صاحب منصبی برای رفتن به مهمانخانه ی آقایان سرمی پیچد و در نتیجه ی این تابوشکنی بی سابقه، خود و خانواده اش از سوی همگان طرد می شوند و سرنوشتی تلخ و شوم می یابند. مهمانخانه ی آقایان ظاهرن مکانی است که صاحب منصبان قصر برای رتق و فتق امور اهالی دهکده چند روزی در ماه را در آن می گذرانند، اما در عمل تنها کاری که واقعن بدان پرداخته می شود، روابط غیرافلاطونی آقایان با زنان دهکده است. خانواده ی بارناباس در پی درخواست عفو از قصر به تکاپو می افتند، اما پاسخ می رسد که اتهامی بدانان وارد نشده است تا عفوی بر آن مترتب باشد. زان پس، خانواده ی بخت برگشته در پی اثبات اتهام خویش می افتند تا از پی اش بتوانند طلب بخشایش کنند!

این طور به نظر می رسد که رمان قصر راه درازی تا اتمام در پیش رو داشته است. چرا که تنها یکی از خرده روایت های رمان، یعنی روایت فریدا در انتهای کتاب به پایان می رساند و روایت های دیگری که برایشان زمینه چیزی شده است در میانه رها می شوند و یا حتا آغاز نمی شوند. به عنوان نمونه می توان به زن بیمار اتو برونسویک اشاره کرد که در فصل های ابتدایی رمان به خواننده معرفی می شود و ادعا می کند که از قصر آمده است. کا از طریق هانس، پسر نوجوان زن، برای دیدار با وی زمینه چینی می کند، باز به طمع این که راهی برای ورود به قصر بر خود بگشاید. از سویی روایت این زن می توانست بسیار جالب باشد، چرا که بر اساس داده هایی که به خواننده داده شده است، قصر محیطی کاملن مردانه دارد و زنان را در میان صاحب منصبان آن جایگاهی نیست. همین مردانگی حاکم بر قصر می تواند یکی دیگر از قرینه های کافکا، بر روایتی از میل غریزی به سوی منبع قدرت باشد.

کتاب به انتها می رسد، در حالی که تحول کا تنها در ابتدای راه است. وی تازه با خانواده ی کرستگر درشکه ران آشنا شده است و پیش بینی می شود که این خانواده نیز همچون خانواده ی بارناباس، داستان ناگفته ای برای کا در چنته داشته باشد. کا کم کم در حال تبدیل شده به یکی از اهالی دهکده است، با همان باورها و تابوهایی که مقامات قصر را حتا با وجود همه ی تضادها و ابهامات حاکم بر افعالشان، تمجید و فرمانبرداری می کنند. این در حالی است که سرپیچی های کا از منویات مقامات در ابتدای داستان، نوید ظهور قهرمانی را می دهد، این تصور در میانه ی راه رنگ می بازد و در انتها به قطع درمی یابیم که قصر در حقیقت روایت مرگ یک قهرمان است.

کافکا سابقه ی رمان ناتمام دیگری را نیز در کارنامه اش دارد. اما تفاوت «محاکمه» در این است که فصل آخرش نوشته شده است و همچنین، نویسنده فرصت پیدا کرده تا دست نوشته های پراکنده اش را ویرایش کند. بختی که گویا نصیب «قصر» نشده! تک گویی های بسیار طولانی و تکرار مکررات، که گاهی خواندن رمان را بسیار خسته کننده و ملال آور می سازد، تنها می تواند نشانه ی این باشد که با چرک نویس اولیه ی رمان طرفیم و اگر نویسنده فرصتی دوباره می یافت، روایتی پیراسته تر در دست داشتیم که چنین اسیر تکرار و حشو و زواید نبود.

ترجمه ی امیر جلال الدین اعلم از رمان قصر، ترجمه ی ضعیفی است. در بسیاری از فرازهای کتاب، گویا که مترجم نیز به مانند خواننده دچار ملال شده است و نه تنها دقتی و امانتی در ترجمه در کار نکرده، بلکه گاه در موارد بسیار با پاراگراف هایی طرفیم که هر چند بار خوانده شوند، هیچ معنایی از آنان برداشت نمی شود و صرفن جملات بی ربطی هستند که از پی یکدیگر آمده اند و تنها گواهی اند بر عدم تسلط مترجم بر متن و عدم وسواس وی در یافتن واژگان درست و مفهوم ساختن متن. چنین ایرادی که در کار مترجمان جدید و جوان بسیار رایج (و البته بسیار آزارنده) است، در کار مترجمان قدری همچون سروش حبیبی و کریم کشاورز و مینو مشیری به ندرت به چشم می خورد. جلال الدین اعلم، گاهی وسواسی عجیب در به کار بردن فارسی سره در کار می کند، که به دلیل عدم تجانس با متن، به ساختار ادبی و روانی روایت لطمه وارد می سازد.