بایگانیِ نوامبر, 2013

VERONIKA-VOSS-1_640

یادداشتی بر فیلم ورونیکا فوس، به کارگردانی راینر ورنر فاسبیندر

فیلمنامه: راینر ورنر فاسبیندر

تهیه کننده: راینر ورنر فاسبیندر

موسیقی: پیر رابن

تصویربردار: خاویر شوارزنبرگر

محصول: 1982 آلمان غربی

ژانر: درام

زبان: آلمانی، انگلیسی

هزینه‌ی ساخت: 000،600،2 مارک آلمان

مدت نمایش: 104 دقیقه

بازیگران: روسل زخ (ورونیکا فوس)، هیملر تات (رابرت)، آن ماری دورینگر (دکتر کاتز)، …

جوایز: برنده‌ی خرس طلایی جشنواره‌ی برلین (1982)، برنده‌ی جایزه‌ی بهترین بازیگر نقش اول زن  برای روسل زخ از جشنواره‌ی فیلم مونیخ (1984) و برنده‌ی جایزه‌ی منتقدان سینما از جشنواره‌ی فیلم تورنتو (1982)

ورونیکا فوس، ستاره‌ی سینما در سال‌های آلمان هیتلری، اکنون که بیش از ده سال از پایان جنگ و شکست آلمان می‌گذرد، کم کم دچار سرنوشت محتوم همتایانش، یعنی فراموشی از خاطر مردم می‌شود. اما این تنها مشکل ورونیکا نیست. وی پس از جدایی از همسر نویسنده‌اش، برای رهایی از فشارهای روحی و عصبی دست به دامان مورفین می‌شود. اعتیادی که سرانجامی تراژیک را برایش رقم می‌زند. و ما همه‌ی این داستان را از زاویه‌ی دید روزنامه‌‎نگاری ورزشی می‌بینیم که در سال‌های میانی عمرش، رابطه‌ی عاطفی نیم‌بندی با ورونیکا فوس دارد. رابطه‌ای که وی را نیز از فرجام تلخ ستاره‌ی سابق سینما بی‌نصیب نمی‌گذارد.

همه چیز از سالن تاریک سینما شروع می‌شود. جایی که ورونیکا به مرور خاطرات خوش گذشته، مشغول تماشای فیلمی از دوران شکوه بازیگری‌اش است. فیلم «زهر درون» نه تنها نمایشگر گذشته‌ی بازیگر است، بلکه به سان گویی سحرآمیز، آینده‌ی وی را نیز به وضوح پیش‌گویی می‌کند. به نحوی که آخرین جملات زهر درون، آخرین جملات ورونیکا فوس در ساعات پایانی زندگی‌اش نیز هست، که خطاب به دکتر کاتز می‌گوید: «حالا من متعلق به تو هستم. هر چه که دارم متعلق به توست. همه‌ی دارائی‌ام پس از مرگم مال توست.»

آخرین فیلم کارگردان شورشی سینمای موج نوی آلمان را نمی‌توان جدای از زندگی شخصی فاسبیندر مورد بازبینی قرار داد. کوتاه زمانی پس از نمایش فیلم است که پیکر بی‌جان فیلمساز بی‌اعصاب سی و هفت ساله را در اتاقش می‌یابند که به دلیل زیاده‌روی در مصرف مواد مخدر جانش را از دست داده است. فاسبیندر در «ورونیکا فوس» بر خلاف فیلم‌های دیگرش، تنها حضوری چند ثانیه‌ای و افتخاری دارد و آن هم در همان سکانس آغازین فیلم است که در پس زمینه‌ی تصویر و پشت سر ورونیکا فوس، مشغول تماشای فیلم در سینماست. انگار نه تنها فوس، که فاسبیندر نیز به تماشای آینده‌ی نزدیک و محتوم خویش نشسته است.

«ورونیکا فوس» بر اساس زندگی واقعی سیبیل اشمیتز (1909-1955) بازیگر سال‌های دور آلمان و یکی از چهره‌های مطرح اوفا (یکی از بزرگ‌ترین و عمده‌ترین استودیوهای فیلمسازی آلمان که تحت حمایت هیتلر و گوبلز بود- UFA) ساخته شده است. فاسبیندر نیز در ابتدا چندان شناختی از شخصیت اصلی فیلمش نداشته است و از روی خبری در روزنامه‌ای از ماجرای زندگی اشمیتز آگاه می‌شود و مشتاق تا فیلمی‌از روی آن بسازد. رویدادی که قرینه‌ی دوباره‌ای است بر همذات‌پنداری کارگردان نسبتا جوان با ستاره‌ی افول کرده‌ی سال‌های دور. فاسبیندر در مصاحبه‌ی مطبوعاتی‌اش پس از نمایش موفق فیلم در جشنواره‌ی برلین و دریافت جایزه‌ی معتبر خرس طلایی، در پاسخ به خبرنگاری درباره‌ی سیبیل اشمیتز می‌گوید: «با او احساس نزدیکی می‌کنم. به خاطر همه‌ی کارهای اشتباهش درکش می‌کنم. او خودش را به دست خودش نابود کرد. شاید اینجای مساله کمی به من هم ربط پیدا کند. به خودت می‌گویی خب باشد، خودت را این طوری نابود نکن. ولی باز هم ممکن است این اتفاق برایم بیفتد. افراد زیادی هستند که مشتاق دیدن نابود شدن من هستند.» در کنار این‌ها می‌توان قرار داد، نقل قول بهترین دوست فاسبیندر را از آخرین تماس تلفنی‌اش با او در نیمه شب نهم ژوئن 1982: «همه‌ی مواد و قرص‌ها را توی توالت ریخته‌ام. فقط یک دوز کوکائین مانده که آن هم آخری‌اش است.» و گویا همان یک دوز کوکائین است که کار شورشی ظاهرا توبه کار را یکسره می‌کند.

MPW-53958

فاسبیندر دیرزمانی پس از ساخت فیلم زنده نمی ماند.

«ورونیکا فوس» دومین (از منظر زمانی سومین) فیلم از سه‌گانه‌ی «آلمان غربی» فاسبیندر است. «لولا» (1982) و «ازدواج ماریا براون» (1979)، دو فیلم دیگر این سه‌گانه، البته تفاوت‌های اساسی با ورونیکا فوس دارند. هر کدام از فیلم‌های سه‌گانه‌ی آلمان غربی، به شرح حال زنی می‌پردازد که در سال‌های پس از جنگ جهانی دوم، با پیامدهای حاصل از جنگ در جامعه‌ی آلمان دست به گریبان است. اما برخلاف «لولا» و «ازدواج ماریا براون» که جنگ و رهاورد آن نقش پررنگی در ساختار داستان بر عهده دارد، اثر چندانی از جنگ در ورونیکا فوس نیست. تنها اشاره‌ای بسیار محدود و گذرا به داستان رابطه‌ی ورونیکا با گوبلز (وزیر پروپاگاندای هیتلر) می‌شود و از همین اختصار نیز می‌توان چنین دریافت که ماجرای این رابطه، که محبوب نشریات زرد نیز بوده است، چندان ارتباطی نداشته است با آن چه که بر ورونیکا فوس خواهد آمد. علاوه بر نقش جنگ در فیلم‌های این سه گانه، می‌توان به شخصیت محوری زن در آن‌ها نیز پرداخت. در «لولا» و «ازدواج ماریا براون» با زنانی روبرو هستیم که تا حد زیادی با تسلط بر اوضاع، در حال جدال با شرایط پیرامونی برای بهتر ساختن زندگی هستند. اما در ورونیکا فوس، زنی ضعیف و منفعل در محوریت داستان است که در نهایت وادادگی، تعیین سرنوشت زندگی‌اش را تمام و کمال به دست دیگران ( و عمدتا به دکتر کاتز) واگذاشته و در انتظار مرگ نشسته است.

آخرین فیلم فاسبیندر، شباهت‌های بسیار، هم از نظر مضمون و هم از نظر فرم، با اثر تحسین شده‌ی کارگردان نامی سینمای امریکا، بیلی وایلدر یعنی «بلوار سان ست» (1950) دارد. ورونیکا فوس را می‌توان به نحوی نسخه‌ی اروپایی بلوار سان ست و «نورما دزموند» نیز قلمداد کرد. ورونیکا در آخرین فیلمش، که نقشی بسیار کوتاه در آن دارد، با کارگردانی کار می‌کند که شباهت ظاهری فراوانی با بیلی وایلدر دارد، با همان عینک و همان کلاهی که همیشه کج بر سر می‌گذارد. سیاه و سفید بودن فیلم را نیز می‌توان هم ادای دینی به زمان رخداد داستان در نظر گرفت و هم تمهیدی بر شبیه‌سازی هر چه بیشتر فیلم با شاهکار وایلدر.

جدای از شباهت ورونیکا فوس با فیلم بیلی وایلدر، شباهت ساختار کلی اثر با ساختار هالیوودی را نیز نمی‌توان نادیده گرفت. فاسبیندر در دوران فیلمسازی‌اش، از فرمالیسم ناب در فیلم‌های اولیه‌اش (سه گانه‌ی گانگستری) به سینمای قصه گوی هالیوودی در فیلم‌های متوخرش می‌رسد. هر فیلم برای فاسبیندر، از دیدگاه فُرم، باب تجربه‌ای جدید را می‌گشاید، که برخی را وامی‌نهد و برخی دیگر را تا آخر دوران فیلمسازی‌اش به دنبال خویش می‌کشد. دغدغه‌ی فرم در بیشتر فیلم‌های فاسبیندر بر دغدغه‌ی مضمون غالب است. وی داستان‌ها و شبه داستان‌های فراوانی را دستمایه‌ی ساخت فیلم قرار می‌دهد، تا فرم مورد نظر خویش را بیازماید و بیابد. از روایت ماجرایی که بر خود وی گذشته است در «از فاحشه‌ی مقدس بر حذر باش»، تا اقتباس از اثری کلاسیک در «افی بریست»، و از دغدغه‌ی مهاجران غیرقانونی در «علی؛ ترس روح را می‌کشد»، تا اقتباس از داستانی واقعی در ورونیکا فوس. وی در آخرین فیلمش نیز در حال تجربه‌ی فرم‌های جدید است و می‌توان آن را در نوع کات‌های تصویر در تصویر فیلم مشاهده کرد. از عناصر فرمالیستی مورد علاقه‌ی فاسبیندر، که در ورونیکا فوس نیز به وفور دیده می‌شود، همان حائل فیزیکی است که همواره میان دوربین و کاراکترهای داستان قرار دارد. به ندرت می‌توان نمایی در فیلم‌های فاسبیندر را یافت که عاری از این حائل‌های فیزیکی خارج از فوکوس باشد. به عنوان یکی از نمونه‌های فراوانش در ورونیکا فوس می‌توان به سکانس دومین دیدار ورونیکا و رابرت در رستوران اشاره کرد. در این سکانس، از نماهای بسته‌ی زاویه‌ی پایین، از پس اشیای روی میز شاهد گفتگوی دو شخصیت هستیم. نمونه‌های مشابه در فیلم بسیار دیده می‌شود. درها و پنجره‌های باز، نرده‌ی راه پله و توری پنجره و موارد مشابه، از حائل‌های مورد علاقه‌ی فاسبیندر در این عنصر فرمالیستی (که آن را می‌توان عنصر فاسبیندری نامید) هستند. از دیگر نمودهای المان‌های فرمالیستی فاسبیندری می‌توان به عنصر تصویر در آیینه اشاره کرد که در برخی فیلم‌هایش (به عنوان نمونه «افی بریست») به وفور و در ورونیکا فوس در چند نمایی از آن استفاده می‌شود. بازی‌های تئاتری نیز (به دلیل علاقمندی زیاد کارگردان به مدیوم تئاتر) مورد استفاده‌ی فراوان در فیلم‌های فاسبیندر قرار گرفته‌اند. هرچند که این جنس بازی‌ها با رویکرد هر چه بیشتر فاسبیندر به سینمای قصه‌گو، فیلم به فیلم کمرنگ‌تر شده‌اند. از نمونه‌های بازی تئاتری می‌توان به سکانس پس دادن گل سینه در فروشگاه رستوران اشاره کرد که فروشندگان در حین صحبت با فوس، گام به گام پیش می‌آیند و وی را به عقب می‌رانند.

جدای از عناصر فرمالیستی آثار فاسبیندر، عادات دیوانه‌وار وی را نیز نمی‌توان در فرم فیلم‌هایش بی‌تاثیر دانست. یکی از این عادات، سپردن نقشی (حتا به ضرب و زور) به همسر و دوستان و رفقاست! به جز «هانا شوگولا» ،که با وجود بازی در بیشتر فیلم‌های فاسبیندر، روابطش با وی در سطح حرفه‌ای محدود مانده است، سایر بازیگرانی که به صورت متناوب در فیلم‌های این کارگردان ظاهر می‌شوند، بازی خود را مدیون روابط خاص با او هستند. در این گونه مواقع، فاسبیندر چندان وقعی نمی‌نهد که آیا شخصی برای نقشی و یا موقعیتی مناسب است یا خیر. از این بُعد، در ورونیکا فوس، می‌توان به بازی «گانتر لامپرشت» اشاره کرد که در هر سه فیلم از سه‌گانه‌ی آلمان غربی ظاهر شده است. در هر سه‌ی این فیلم‌ها نیز این بازیگر سیاه پوست، لباس گروهبانی ارتش امریکا را بر تن دارد و تنها به انگلیسی سخن می‌گوید و گاه نیز زیر آواز می‌زند. البته اگر قرار بر تفسیر نمادین باشد، حضور لامپرشت در این نقش را می‌توان به عنوان اشاره‌ای به حضور نظامی امریکا پس از جنگ در آلمان غربی تعبیر کرد. اما در صورت صحت این تاویل نیز، باز هم نماهای درشت و بیش از حد طولانی از وی چندان قابل توجیه نیست.

بازی‌های اغراق‌آمیز تئاتری وجه قالب فیلم‌های متقدم فاسبیندرند، اما همان طور که پیش از این نیز رفت، رفته رفته با نیل به سوی سینمای قصه‌گو (یا به تاویلی همان هالیوودی) بازی‌های فیلم‌های فاسبیندر رنگ سینمایی‌تری به خود گرفته‌اند و کلیت اثر را نیز به زبان سینما نزدیک‌تر ساخته‌اند. روسل زخ با بازی در نقش ورونیکا فوس، حضوری قدرتمند و هنرمندانه دارد که جنبه‌های دوگانه‌ی شخصیتی این زن را به تماشاگر می‌باوراند. فوس نفرت غریبی از نور دارد. نفرتی که در سکانس رستوران هم بدان اشاره می‌شود که با عصبانیت پیشخدمت را صدا می‌زند و می‌خواهد که چراغ‌ها را خاموش کند و شمعی به جایشان بیفروزد. در خانه‌ی وی از برق و چراغ خبری نیست و باز هم شمع است که شب‌هایش را روشن می‌کند. ورونیکا در عین حال روشنایی نور سفید و کورکننده‌ی خانه‌ی دکتر کاتز را به مانند کعبه‌ای در آغوش می‌کشد و بر دوام (به طمع مورفین البته) بر آن کوبه می‌زند. ورونیکا فوس خود نیز اشاره‌ای به این شخصیت دوگانه دارد و در گفتگویی که با روبرت در رستوران دارد، خود را شخصی می‌خواند با دو جنبه‌ی روشن و تاریک. حرکات و رفتار انفجاری، عدم تسلط بر نفس، فراموشکاری و بی مبالاتی از دیگر نکات مثبت بازی زخ است که شخصیت یک معتاد به مورفین را هر چه بیشتر برای تماشاگر باورپذیر ساخته است.

فاسبیندر در سه گانه‌ی آلمان غربی، دوره‌ی تاریخی خاصی را به تصویر می‌کشد. دورانی که نه تنها آلمان بلکه اروپا و به تبع آن بشریت پس از تجربه‌ی خونین جنگ دوم جهانی پا به دوره‌ی جدیدی گذارده است. تجربه‌ی آلمان در این دوره‌ی جدید اما تجربه‌ای متفاوت است. ملتی که می‌کوشد تا دوران سیاه دیکتاتوری رایش سوم را یا فراموش کند و یا انکار. اما میراث بر جای مانده از آن دوران – حال چه نشانی از قربانی باشد و یا یادگاری از قربانگر – راه را بر این فراموشی و انکار دشوار می‌سازد. ورونیکا فوس، ستاره‌ی دوران شکوه دستگاه عریض و طویل پروپاگاندای گوبلزی است. فوس به عنوان بازمانده‌ای از «اوفا»، به عنوان مجازی جزء از کل، هدف غضب ملتی قرار می‌گیرد که در پی فراموشی است. ملتی که همه‌ی خشم خود را در قالب فراموشی می‌ریزد و بر سر بازیگر آوار می‌کند. فوس و امثالش دیگر جایی در این جهان جدید ندارند، چرا که نمایندگانی از بُعدی از دستگاه قربانگرند. دکتر کاتز نیز تنها وسیله‌ایست تا خواست عمومی جامعه را جامه‌ی عمل بپوشد. اما فیلم نماینده‌ای از قربانیان نیز دارد که به سرنوشت قربانگر دچار می‌شود؛ ترایبلِ پیر که بازمانده‌ای از اردوگاه کار اجباری تربلینکا (Treblinka) در دوران نازیسم است و هنوز داغ دوران زندان را بر دست دارد. ترایبل پیر نیز قربانی میل جامعه به فراموشی می‌شود و تفاوتش با فوس در این است که پیرمرد و همسرش، پایان دوران خود را  درمی‌یابند و مرگ را آگاهانه در آغوش می‌کشند. بدین سان، جامعه‌ی جنگ زده‌ی آلمان، مرگ نمایندگان دوران سیاه را پذیرا می‌شود تا شاهد تولدی دیگر باشد.

نویسنده: مسعود حقیقت ثابت

* هرگونه نقل قول از نوشته، تنها با ذکر منبع مجاز است.