بایگانیِ ژانویه, 2012

Image

یادداشتی بر فیلم رودخانه‌ی میستیک، به کارگردانی کلینت ایستوود

محصول: 2003 امریکا

نویسنده فیلمنامه: برایان هلگلند

بر اساس رمانی از دنیس لهان

موسیقی: کلینت ایستوود

مدیر فیلمبرداری: تام استرن

تهیه‌کنندگان: بروس برمن، کلینت ایستوود، جودی هویت، رابرت لورنز

بازیگران: شان پن (جیمی)، تیم رابینز (دِیو)، کوین بیکن (شان)، لاورنس فیش برن (ویتی)، …

جوایز: برنده‌ی جایزه گلدن گلوب بهترین بازیگر نقش اول مرد برای شان پن، برنده‌ی جایزه گلدن گلوب بهترین بازیگر نقش مکمل مرد برای تیم رابینز، برنده‌ی جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد برای شان پن، برنده‌ی جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد برای تیم رابینز، نامزد اسکار و گلدن گلوب برای بهترین کارگردانی و بهترین فیلم

در رمان «بیگانه» نوشته‌ی آلبر کامو، مورسو – شخصیت اصلی داستان – پس از مرگ مادرش، به خانه‌ی سالمندان می‌رود تا رسم شب زنده‌داری بر بالین تازه درگذشته را به جای آورد. در ساعات نخستین شب، خستگی بر وی غلبه می‌کند و به خواب می‌رود، بدون این که اشکی در فراق مادرش ریخته باشد. مورسو چندی بعد مرتکب قتل می‌شود. قتلی از سر اتفاق و بدون برنامه‌ریزی قبلی. اما هیات منصفه که مشتی از خروار جامعه‌ی پیرامون اوست، وی را به اعدام محکوم می‌کند. سلسله مباحث درگرفته در دادگاه چنین می‌نماید که مورسو نه به دلیل قتل مرد عرب در اثر یک جنون آنی، بلکه به خاطر به خواب رفتن و اشک نریختن بر بالین مادر است که به مرگ یعنی حذف از دامان جامعه محکوم می‌شود. گناه مورسو این است که کوتاه مدتی پس از مرگ مادر، حمام آفتاب می‌گیرد، با زنی رابطه برقرار می‌کند و به سینما می‌رود تا به تماشای فیلم خنده‌داری بنشیند. جامعه مورسو را عنصر نامطلوبی تشخیص داده که لیاقت وجود را از دست داده است. افکار عمومی پس از خاکسپاری مادرش سایه به سایه او را تعقیب کرده است تا بهانه‌ای فراهم آورد از برای پاک کردن لوث وجودش از جامعه‌ای که بندبند غالب قوانین نوشته و نانوشته‌اش پیش‌بینی کیفری از برای حرکتی و مکافاتی از برای جنایتی است.

رودخانه‌ی میستیک داستان سه دوست دوران کودکی – دِیو، جیمی و شان – است که یکی از آن‌ها – دیو – از سوی دو مرد که خود را پلیس معرفی می‌کنند ربوده می‌شود و مورد آزار قرار می‌گیرد. فیلم با همین فلاش بک آغاز می‌شود. فلاش بکی که نه تنها نمایانگر بنیان سرنوشت شوم دیو است، که شمه‌ای از کاراکترهای جیمی و شان و آنچه که قرار است روزی بدان تبدیل شوند نیز پیش‌بینی می‌شود. سپس فیلم به زمان حال بازمی‌گردد و باز در چند سکانس به معرفی شخصیت‌ها می‌پردازد. شخصیت‌ها به ترتیب اهمیتی که در داستان دارند معرفی می‌شوند: دیو، جیمی و شان. جیمی که اکنون صاحب مغازه‌ای است و دختری جوان دارد. شان که افسر پلیس دایره‌ی جنایی است و همسر باردارش به دلیل نامعلومی ترکش کرده است، و دیو که ازدواج کرده است و صاحب فرزندی است و بسان موجودی ناشناخته رفتار می‌کند و چونان خوابگردها راه می‌رود و نگرانی مزمن و مداومی در چشمان غمناکش موج می‌زند و سر باز ایستادن ندارد. کارگردان وقت را هدر نمی‌دهد و بلافاصله پس از معرفی مختصر و مفید شخصیت‌ها، بیننده را به میانه‌ی کنش محوری و البته ظاهری داستان پرتاب می‌کند. کِیتی، دختر جیمی به قتل می‌رسد. اما کنش باطنی داستان بلوایی است که در تاریک ترین زوایای ذهن کاراکترها برپاست. جامعه فرصتی یافته است تا عنصر نامطلوب خویش را مجازات کند. حال همه‌ی نگاه‌ها به سمت دیو نشانه رفته است. در این میان دیو نیز بیگناه نیست. کسی که نیمه‌شب با پیراهن خونین و حالتی آشفته به خانه بازمی‌گردد و پریشان می‌گوید، کِی فرصت این را می‌یابد که خود را تبرئه کند؟ پیش فرض قرار دادن دیو به عنوان قاتل کیتی و تفسیر هر رخداد به مثابه شاهدی بر گناهکاریش، نه تنها اصل پذیرفته شده‌ی کاراکترهای داستان است، بلکه چاهی است که تماشاگر نیز از ابتدای ماجرا با سر در آن فرومی‌غلتد. حال اگر فرصتی بیابیم و فیلم را برای بار دوم تماشا کنیم، تمام کردار و رفتاری که مؤید گناهکاری دیو است، تبدیل می‌شوند به دلیلی برای تبرئه‌ی وی. اتفاقی که به قول جیمی در یکی از سکانس‌های پایانی فیلم اندکی دیر رخ می‌دهد. زمانی که همگی فرصت جبران را از دست داده‌ایم و قربانی ناداوری‌مان چیزی نیست جز جنازه‌ای دریده و باد کرده در اعماق رودخانه‌ی میستیک. نویسنده‌ی رمان رودخانه‌ی میستیک در اینگونه به بازی گرفتن قوه‌ی قضاوت اخلاقی بیننده و خلق موقعیت‌های پیچیده‌ی اخلاقی کارنامه‌ای درخشان دارد.

کلینت ایستوود این بار رمانی از دنیس لهان را دستمایه‌ی فیلمنامه‌اش قرار می‌دهد. شاید نام دنیس لهان در یکی دو سال گذشته بیشتر به گوش سینمادوستان خورده باشد. دلیل آن هم چیزی جز اثر ستایش شده‌ی مارتین اسکورسیزی – جزیره‌ی شاتر – نیست. بن مایه هر دو اثر، قرار دادن تماشاگر در برابر موقعیت‌های اخلاقی است که بر خلاف آنچه در اکثریت فیلم ها و داستان‌ها تصویر می‌شود، جداسازی سره از ناسره در آن‌ها نه تنها دشوار که گاه غیرممکن می‌نماید. هنگامی که کارگردان به نویسنده‌ی رمان کاملا وفادار می‌ماند، فیلم خوبی به نام رودخانه‌ی میستیک ساخته می‌شود و آنگاه که فیلمساز پتانسیل‌های رمان را به نبوغ خویشتن درمی‌آمیزد، شاهکاری مانند جزیره‌ی شاتر شکل می‌گیرد. تفاوت بزرگ فیلم‌های جزیره‌ی شاتر و رودخانه‌ی میستیک در این است که در اولی هیچگاه درنمی‌یابیم که تدی دانیلز عاقل است یا دیوانه (در حالی که در رمان دنیس لهان تدی حتما دیوانه است)، ولی در دومی به قطع و یقین دیو را در قتل کیتی بی‌گناه می‌یابیم. اما ایستوود نیز در عین وفاداری، روح داستان را چندان از اثرگذاری‌اش بی‌نصیب نگذاشته است.

با نگاهی کلی به آثار کلینت ایستوود می‌توان دو تِم اصلی و مشترک را در تمامی آنان یافت که به زعمی می‌توان آن‌ها را دغدغه‌ی اصلی فیلمساز به حساب آورد. یکی اجرای سرخود عدالت است کهکارگردان تعریفی جدید از آن ارائه می‌دهد. نمونه‌ی این تعریف جدید را می‌توان در «گرن تورینو» و «نابخشوده» دید. تم اصلی دیگر مورد نظر کارگردان مفهوم خانواده (یا به تعبیری دیگر کل جامعه) و اصرار بر بی‌اعتباری‌اش است. نمونه‌های پررنگ این دغدغه را نیز می‌توانیم در «عزیز میلیون دلاری» و باز «گرن تورینو» ببینیم. در رودخانه‌ی میستیک، ایستوود باز داستان را مناسب آن یافته است تا از هر دو دغدغه‌اش با تماشاگر سخن بگوید. تنهایی و یک تنه به دوش کشیدن بار زندگانی فصل مشترک بیشتر قهرمان‌های فیلم‌های ایستوود است. «والت» در گرن تورینو کهنه سربازی است که مناسبت‌های جامعه‌ی امروزی امریکا را برنمی‌تابد و از سویی بی‌مهری فرزندانش وی را به سوی انزوای هر چه بیشتر سوق داده است. خانواده‌ی «مگی فیتزجرالد» در عزیز میلیون دلاری تا پیش از مشهور شدن وی تقریبا از وجودش هم بی‌خبرند و آنگاه که مگی یک تنه به قله‌های شهرت و ثروت می‌رسد، مثال کفتاران بر بالین بدن نحیف رو به موتش حاضر می‌شوند تا از این خوان آماده‌ی نعمت طرفی ببندند. نقش خانواده به عنوان عنصر سنتی همیشه پشتیبان در قاموس فکری ایستوود مفهوم خویش را از دست داده است. یک خانواده‌ی خوب از دید ایستوود یک خانواده ی مُرده است! (به یاد بیاورید همسر والت در گرن تورینو و همسر ویلی در نابخشوده را).

سِلِست، همسر دیو، با علم به این که جیمی قاتل کیتی را خواهد کشت، تنها از روی ظنی قوی (که هنوز راهی دراز تا یقین در پیش دارد) همسرش را دودستی به مهلکه می‌سپارد. حال سلست را می‌گذاریم در کنار آنابث (همسر جیمی) که پس از پی بردن جیمی به اشتباهش در نقش یک پشتیبان تمام وقت ظاهر می‌شود. جدای از این که ارزش هر یک از این رفتارها در منظر کلینت ایستوود چه جایگاهی دارد، کارگردان با مقابل قرار دادن این دو شخصیت و تاکید بر روی این تفاوت آشکار در به جای آوردن نقش سنتی خانواده (نهاد همیشه پشتیبان به هر قیمتی) مراد مقصود همیشگی‌اش را جسته است. هیات منصفه (که شاید لازم باشد به «هیات داوری» تغییر نام دهد با توجه به انصافی که گهگاه به قربانگاه می‌فرستد) از شخصی‌ترین و خصوصی‌ترین حریم انسان نیز عضو می‌پذیرد. سلست تا وقتی که از داستان تلخ کودکی شوهرش بی‌خبر است، هنوز وجدان انسانی‌اش چندان بیدار نشده تا مجدانه در پی تحویل قاتل کیتی به دستان عدالت باشد. عدالتی خودسر که نه مجال دفاع به متهم می‌دهد و نه به مجازاتی جز مرگ راضی می‌شود.

رابطه‌ی زناشویی دیگری که به شکلی مبهم به تماشاگر معرفی می‌شود، رابطه‌ی میان شان و همسرش است. شاید دلیل عمده‌ی نویسنده و یا کارگردان در آفرینش کاراکتر همسر «شان»، سنگین‌تر کردن بار حضور شان در فیلم به عنوان یکی از اعضای مهم و تاثیرگذار مثلثی باشد که محور اصلی داستان را شکل می‌دهد. اما همسری که به دلیلی نامعلوم شان را ترک کرده است و باز به دلیلی نامعلوم در انتهای فیلم بازمی‌گردد، نمی‌تواند عنصر چندان قابل اتکایی برای معرفی همه جانبه به تماشاگر یا خواننده باشد. اما برای این زن کارکرد کاملا متضادی را نیز می‌توان متصور شد. با توجه به روح حاکم بر آثار کلینت ایستوود و تنهایی شخصیت‌های اصلی داستان‌هایش، یک «شانِ تنها» می‌توانست افسون حضور دیو را تحت‌الشعاع قرار دهد.

رودخانه‌ی میستیک از منظر پلیسی – جنایی دارای اشکالات متعدد ساختار منطقی است. اشکالاتی که در صورت بهبود آن‌ها، به احتمال زیاد هیچگاه سیر منطقی رخدادها دیو را روانه‌ی بستر رودخانه میستیک نمی‌ساخت! این که دیو چرا نشانی محل جنازه‌ی مرد کودک‌آزار را حتی پس از اعتراف به قتل نمی‌دهد، این که در آن شهر کوچک خبری از اعلام مفقودی مرد مقتول نیست. این که آن حجم زیاد خون در صندوق عقب دیو ناگهان نادیده گرفته می‌شود و داستان به راه دیگری می‌رود. به هر حال با توجه به شیوه‌ی روایت و سبک موسیقی و تصویربرداری و جمیع مسائل فنی، رودخانه‌ی میستیک را نمی‌توان در ژانر پلیسی جنایی صرف گنجاند. رودخانه‌ی میستیک بیشتر تراژدیی اجتماعی است که ماجرای قتل تنها در حکم نشتری برای سرباز کردن زخمی قدیمی و قوه‌ی پیشرانه‌ای برای بیدارسازی پتانسیل‌های نهفته در آدم‌های فیلم است. رودخانه‌ی میستیک بر خلاف فیلم‌هایی که به ماجرای قربانیان تجاوز می‌پردازند (فیلم‌هایی مانند کالیبر 45، روی قبرت تف می‌کنم، خوابگردها و …) داستان انتقام قربانیان از متجاوز نیست، بلکه داستان انتقام جامعه از قربانی تجاوز است. شاید جالب باشد بدانیم که کوین بیکن باز با نام شان در فیلم خوابگردها نیز حضور داشته است، اما در نقش متجاوز.

شان پن و تیم رابینز در نقش جیمی و دیو با بازی‌های خیره‌کننده‌شان تقابل‌هایی به یادماندنی خلق می‌کنند. از شاخص‌ترین گفتگوها و تقابل‌های این دو در رودخانه‌ی میستیک می‌توان به سکانس تراس خانه‌ی جیمی، گفتگوی کوتاه در برابر درگاه خانه‌ی جیمی (در حالی که دیو مضطرب از دعوایی است که با سلست داشته اما در چشم تماشاگر و مدتی بعد جیمی حالتی است که سند جنایت تلقی می‌شود) و در نهایت سکانس قتل دیو بر کرانه‌ی رودخانه‌ی میستیک اشاره کرد. دیو به دروغ به کشتن کیتی اعتراف می‌کند. درست لحظاتی پس از آن که ادعا می‌کند دیگر دروغ بس است و بهتر است با واقعیت‌ها رودررو شد. اعتراف دیو به قتل کیتی را هم می‌توان در اثر وعده‌ی توخالی جیمی مبنی بر نکشتنش دانست و هم درماندگی و پذیرفتن نقشی که هیات منصفه برایش در نظر گرفته است. دیو درمانده از زندگی خون‌آشام‌واری است که تنها نقش زندگان را بازی می‌کند و در درون، سال‌هاست که مرده است. سینه‌ی دیو میخی چوبین می‌طلبد تا وی را از این تعب مدام برهاند و از این نکبت جانکاه نجات بخشد و از این داوری دائمی معاف و از این بیدادگاه مرخص کند. دیو فیلم‌های خون‌آشام تماشا می‌کند تا مرز میان زنده بودن و مردن را کشف کند و همذاتی بیابد برای حمل صلیبی که سال‌هاست یک تنه بر دوش می‌کشد و تازیانه‌هایی که هر دم در این مسیر تاب می‌آورد. تا شاید بیابد دیوی را که آخرین بار دیده شده بود. دیوی که بر سیمان پیاده رو ناتمام ماند. دیوی که از شیشه‌ی پشت ماشین به بیرون خیره شد. دیوی که با آن دو مرد رفت و دیگر بازنگشت، مانند توپ بیس بالی که در حفره‌های تودرتوی دست نایافتنی فاضلاب گم شد.

 نویسنده: مسعود حقیقت ثابت

* هرگونه برداشت از این مطلب تنها با اجازه ی نویسنده مجاز است.