نگاهی به سه گانه ی اپو به کارگردانی ساتیاجیت رای
راجر ابرت
ترجمه: مسعود حقیقت ثابت
دنیای اپو آنقدر نرم و روان است که به آرامی در ذهن بیننده حک می شود و باقی می ماند. کارگردان داستانی را خلق می کند که هر یک از ما می توانیم در زندگانی دیگری تجربه کرده باشیم. سه گانه ی اپو که میان سال های 1950 تا 1959 در هندوستان ساخته شده، جوایز جهانی زیادی را درو کرده است. از جمله جوایز جشنواره ی کن، ونیز و لندن. این اثر همچنین ژانر سینمایی نوینی را در هند پایه گذاری کرده است. ژانری که در سینمای هند همچنان پایدار مانده است. در تاریخ سینما هیچ مردی به اندازه ی ساتیاجیت رای بر ساختار فرهنگی سینمای کشورش تاثیرگذار نبوده است.
رای در زمان زندگی اش در کلکته، بازیگر فیلم های تبلیغاتی بود که نه پولی در چنته داشت و نه روابطی کارگشا. تا این که برای ساخت فیلم از روی رمان های دنباله دار اپو برگزیده شد. داستان از تولد اپو شروع می شود و سپس دوران جوانی وی را روایت می کند. اپو که روستازاده است، در شهر مقدس بنارس رشد و نمو پیدا می کند و در کلکته به تحصیل می پردازد و سپس راه خانه بدوشی و سرگردانی در پیش می گیرد. شکل گیری این فیلم خود به افسانه ای شبیه است. رای پیش از ساخت این فیلم حتا صحنه ای از هیچ فیلمی را کارگردانی نکرده بود. فیلمبردارش نخستین تجربه ی کار با دوربین حرفه ای را پشت سر می گذاشت. بازیگران خردسال فیلم هم برای بازی تست نشده بودند. با این وجود نخستین صحنه های فیلم چنان تاثیرگذار از آب درآمدند که سرمایه گذاری بسیار اندکی نصیب فیلم شد تا پروژه ادامه پیدا کند و فیلم به سرانجام برسد. حتا سازنده ی موسیقی فیلم – راوی شانکار – هم تازه کار بود بعدها به شهرت رسید.
سه گانه با پتر پانچالی شروع می شود که میان سال های 1950 تا 1954 فیلمبرداری شد. در اینجا فیلم از اپو آغاز می شود تا پسری نوجوان است و با پدر و مادرش، خواهر بزرگترش و عمه ی سالخورده اش زندگی می کند. در روستایی که پدر کشیش اپو با وجود نامهربانی مادر طبیعت بدان بازگشته است. فیلم دوم با عنوان آپاراجیتو محصول سال 1956، سرگذشت همین خانواده را در سفر به بنارس روایت می کند. در جایی که پدر از راه زواری که تن به آب گنگ مقدس می سپارند امرار معاش می کند. فیلم سوم، دنیای اپو محصول 1959 اپو و مادرش را نشان می دهد که در کنار عمویش در روستایی به سر می برند. اپو به دلیل موفقیت در امتحان های مدرسه اش، برنده ی بورس تحصیلی در کلکته می شود. اپو در شرایطی غیرعادی ازدواج می کند و با این حال از وجود عروس جوان خویش خشنود است. سپس واقعه ی مرگ مادر و همسر وی را در هم می شکند. پس از طی کردن دوره ای از حوادث تلخ و روزگاری مرارت بار، اپو سرانجام مسوولیت مراقبت از پسر کوچکش را بر عهده می گیرد.
خلاصه ای که از داستان روایت شد، به سختی می تواند بازتاب دهنده ی زیبایی ها و ساختار رمزآلود فیلم باشد. ساختار روایی فیلم نیز از ساختار سنتی بیوگرافی پیروی نمی کند. می شود ادعا کرد که روح فیلم در عنوان نخستین قسمت آن به خوبی بیان شده است: ترانه ی جاده. تمام بازیگرانی که نقش اپو را از شش سالگی تا بیست و نه سالگی بر عهده گرفته اند، دارای ویژگی های شخصیتی مشترکی هستند: خیال پرداز و دم دمی مزاج. اپو دارای شخصیتی باهوش، مصمم و یا بدبین نشان داده نشده است، بلکه تمام آن چیزی که می بینیم شخصیتی است که تمایلات ایده آل گرایانه اش و تمناهای مغشوش ذهنی اش، وی را در مسیر زندگی به پیش می برند. اپو در برابر جامعه ای قرار می گیرد که برای جاه طلبی در زندگی واقعی هیچ گونه جایگاهی قائل نیست و به هر چیز که ارزانی اش شده است دل خوش می دارد. جامعه ای که هر چیزی را آن گونه که هست می پذیرد و اعتراضی نمی کند.
اپو فرزند پدری است که در دو قسمت نخستین فیلم می بینیم که چگونه مشتاقانه چشم به راه حادثه ای است که مسیر زندگی اش را تغییر دهد. وی نقشه های بلندپروازانه ای در سر می پروراند به این امید که روزی بارور شوند و سرنوشت را به گونه ای دیگر رقم بزنند. از سویی مادر اپو همواره نگران پولی است که خانواده به بستگان بدهکار است و غذایی که باید سر سفره ی خانواده بگذارد و دغدغه اش آیندهی فرزندانش است. در طول هر سه قسمت فیلم، واقعگرایی و تنهایی را در چشمان مادر می توان دید، چه زمانی که شوهرش راه شهر بزرگ را در پیش می گیرد و وی را وا می نهد و چه زمانی که پسر راه پدر را در پیش می گیرد.
خارق العاده ترین چالشی که در این سه فیلم پیش روی تماشاگر گذاشته می شود، در فیلم سوم اتفاق می افتد. زمانی که اپو که هم اکنون دانشجوی کالج است، به همراه دوستش پولو، به مراسم عروسی یکی از بستگان پولو می رود. روز عروسی بر اساس عادات و رسوم با توجه به تقارن ستارگان و طالع برگزیده شده است، اما داماد یک دیوانه ی تمام عیار از آب درمی آید! از این رو مادر عروس داماد را می راند. اما در اینجا مشکلی وجود دارد. چرا که اگر آپارنا – عروس – در این روز خاص ازدواج نکند، برای همیشه نفرین خواهد شد. پولو به اپو رو می اندازد. اپو هم که از کلکته تنها برای حضور در مراسم عروسی خارج شده است، به شهر بازمی گردد در حالی که دست عروسش را در دست دارد. شارمیلا تاگور که نقش آپارنا را در فیلم بر عهده دارد، در زمان ساخته شدن فیلم تنها 14 سال سن دارد. معصومیت و لطافت یک دختربچه ی نابالغ کاملن در سیمای وی هویداست و او با حالات چهره اش، به خوبی به تماشاگر می نمایاند که ازدواج ناگهانی آن هم با یک مرد غریبه چه احساسی می تواند داشته باشد. هنگامی که به خانه می رسند، اپو از آپارنا می پرسد: آیا می توانی با فقر زندگی کنی؟ با مردی که در یک خانه ی محقر یک اتاقه زندگی می کند و درآمد بسیار اندکی از راه بورسیه ی تحصیلی و کار در یک چاپخانه دارد. آپارنا خیلی ساده می گوید بله، در حالی که نگاه معصومش را از چشمان اپو می دزدد. آپارنا نخستین باری که وارد کلکته می شود، سخت می گرید، ولی پس از مدت کوتاهی برق امید به زندگی در چشمانش درخشیدن آغاز می کند. سومیترا چاترجی که نقش اپو را بازی می کند، خود را در شادی معصومانه ی آپارنا شریک می سازد، اما پس از آن که دخترک در پی وضع حمل می میرد، معصومیت و امید به زندگی را از دست رفته می یابد.
فیلمبردار سه گانه ی اپو بر عهده ی فیلمبردار تازه کار آن دوران – سوبراتا میترا – بوده است و رای در کمال جسارت تصویربرداری فیلم ستایش برانگیز خود را به او سپرده است. برای آغاز فیلمبرداری، رای نخست یک دوربین 16 میلیمتری قرض می کند، ولی با همین دوربین میترا تصاویر حیرت انگیزی خلق می کند: گذرگاه های جنگلی، چشم اندازهای رودخانه، حرکت ابرهای باران زای موسمی و حشراتی که به سبکی بر روی آب برکه حرکت می کنند. در صحنه ای از فیلم، هنگامی که مادر با نگاهی نگران، فرزند تب زده اش را در میان توفانی که خانه را تکان می دهد، با نگرانی و وحشت نظاره می کند، تصویربردار به خوبی توانسته است وحشت نگاه مادر را به بیننده منتقل کند و وی را در احساس مادر شریک کند. و همچنین به صحنه ای پس از مرگ یکی از کاراکترها می توان اشاره کرد که ناگهان دوربین به شکل تکان دهنده ای اوج می گیرد و پرواز پرندگان را به تصویر می کشد.
شنیده شده است که در اوایل دهه ی 90 میلادی، میترا هنگام دریافت جایزه ی جشنواره ی فیلم هاوایی به جای سپاس از ساتیاجیت رای، از دوربینش و فیلم هایش تشکر کرده است و از زمانی یاد کرده است که آن دو هر دو جوانانی جویای نام بوده اند که دست به تجارب جدیدی زده اند تا پای در راه موفقیت بگذارند.
در سه گانه ی اپو، با دنیایی روبرو هستیم که مشابهش را کمتر دیده ایم و به تماشایش عادت نداریم. داستان فیلم ها در بنگال دهه ی 1920 میلادی می گذرد. در زمانی که در مناطق روستایی زندگی سنتی و همراه با سختی و مرارت بسیار در جریان بوده است. در آن شرایط روابط انسانی میان کسانی شکل می گیرد که در نزدیکی یکدیگر زندگی می کنند و دزدی یک سیب از یک باغ میوه، می تواند شکل دهنده ی یک درام داستانی باشد. نمایی از یک قطار که زوزه کشان از میان چشم اندازی در دوردست می گذرد، نزدیکی زندگی شهری و آینده ای متفاوت را نوید می دهد. همین قطار در جریان فیلم کارکردهای گوناگونی را بر عهده می گیرد. روابط انسانی را شکل می دهد و یا از هم می گسلد. و یا حتا در جایی وسیله ای احتمالی برای خودکشی کاراکتر فیلم می شود. رای برای بسیاری از کاراکترهایش از بازیگران آماتور استفاده کرده است و خیلی ها زندگی خود را در فیلم بازی کرده اند. در دهه ی 1950 نئورئالیسم ایتالیایی نیز رواج داشت و بی گمان رای نیز در جریان ایده های این دیدگاه قرار داشته است. به اعتقاد این جریان، هر شخصی می تواند دستکم یک نقش را در هر فیلمی به خوبی ایفا کند: نقش خودش. خیره کننده ترین ایفای نقش را در فیلم چونیبالا دوی بر عهده دارد که نقش عمه ی پیر اپو را بازی می کند. پیرزنی خمیده قامت با صورتی پرچین و شکن. هنگامی که فیلمبرداری آغاز شد، «دوی» هشتاد سال سن داشت. وی دهه ها پیش از این فیلم بازیگری توانا بود، ولی هنگامی که رای برای دعوت از وی برای فیلم به سراغش رفت، وی را در آسایشگاهی یافت. هنگامی که مادر اپو از دست پیرزن عصبانی می شود و از وی می خواهد که خانه را ترک کند، پیرزن با آرامشی غیرقابل تصور به در خانه ی یکی دیگر از خویشاوندانش می رود و می پرسد: می توانم اینجا بمانم؟ تمام زندگانی پیرزن در چند تکه لباس و یک کاسه خلاصه شده است، ولی علامتی در استیصال و عجز در وی مشاهده نمی شود، چرا که سال هاست واقعیت را درک کرده است آن را با آغوش باز پذیرا شده است.
رابطه ی میان اپو و مادرش نمایشگر روابطی است که در سنت و فرهنگ رایج آن زمان وجود داشته است. این که پدر و مادر زندگانی خویش را در راه فرزند ایثار می کنند تا او به سن بلوغ برسد و آنگاه آنان را به سادگی هر چه تمام تر وا می نهد. مادر به نزد یکی از بستگان می رود و نقشی کمی بالاتر از یک خدمتکار را بر عهده می گیرد. توجیهش هم این است که آن ها آشپزی مرا دوست دارند! و هنگامی که اپو در فرصت یکی از تعطیلات مدرسه به ملاقاتش می رود، باز هم غرق در کتاب ها و افکار خودش است و وقعی به مادر نمی نهد و سوال های او را با پاسخ های تک سیلابی و کوتاه بازمی گرداند. به نظر می رسد که اپو عجله دارد تا به مدرسه برگردد، اما هنگامی که سوار قطار می شود تا برگردد، نظرش تغییر می کند و یک روز دیگر در کنار مادرش می ماند. در این سکانس تنهایی والدین و بی توجهی و قدرناشناسی فرزندان به خوبی نشان داده می شود.
سه گانه ی اپو درباره ی زمان و مکان و فرهنگی است که مدت هاست از یاد همگی ما رفته است. با این حال هنوز در ارتباط نزدیکی است با عمیق ترین احساسات انسانی. این فیلم مانند بیانیه ای است که عنوان می کند سینما باید همانگونه باشد که این فیلم هست، و هر جا که باشیم و هر چقدر که از مسیر منحرف شده باشیم، فیلمی مانند سه گانه ی اپو هست که راه بازگشت را بنماید.
پ.ن: این مقاله در شماره ی تابستان 1390 فصلنامه ی سینما و ادبیات چاپ شده است.