بایگانیِ مِی, 2011

Goor

یادداشتی بر رمان گور به گور، نوشته ی ویلیام فاکنر، ترجمه: نجف دریابندری

در صحبت از گور به گور نخست باید به عنوان کتاب پرداخت. آن گونه که خود دریابندری در دیباچه ی کتاب آورده است و آن طور که در شناسنامه ی کتاب نیز می بینیم، نام اصلی این رمان به انگلیسی (As I lay dying) است. با توجه به محتوای کتاب و تم جاری در آن، عنوان اصلی برگزیده ی نویسنده، بسیار بهتر از نامی است که دریابندری بر آن گذارده است. این که نتوان معادل شسته رفته ی مناسبی برای عنوانی یافت، توجیه آن نیست که به کلی عنوانی دیگر را برگزینیم که از روح داستان خالی است. می شد نام های بهتری انتخاب کرد از قبیل: روزی که خواهم مرد، آنگاه که در بستر مرگ می افتم، وقتی که می میرم، در بستر مرگ، در بستر احتضار و ….

رمان طرح بسیار مبتکرانه ای دارد. شاید هم از این روست که آن را شاهکار ویلیام فاکنر لقب داده اند. زنی از یک خانواده ی دست پایین روستایی در بستر مرگ می افتد و وصیت می کند تا او را کیلومترها دورتر از خانه، در سرزمین مادری اش – جفرسن – دفن کنند. تابوتش را نیز پسر نجارش بسازد و خودِ زن، پیش از مرگش بر ساختن آن نظارت کند. همگی اعضای خانواده نیز باید در یک گاری کنار هم بنشینند و جنازه را مشایعت کنند. همه چیز آن گونه که پیش بینی شده است در جریان است تا این که روز مرگ زن فرا می رسد. توفانی مهیب روستا را در می نوردد و جاده ها خراب می کند و رودخانه ها را به طغیان وامی دارد و پل ها را ویران می سازد. حالا دیگر سفر به جفرسن به آن سادگی که در ابتدا پیش بینی می شد نیست. خانواده ی پنج نفره ی «باندرن» متشکل از پدر (انسی)، پسران بزرگ (کش، دارل، جوئل)، دختر (دیویی دل) و پسربچه ی کوچکشان (وردمن) سفر ادیسه وار خود را به سوی جفرسون برای خاکسپاری «اَدی» آغاز می کنند. هر یک از اعضای خانواده سرنوشتی را در راه این سفر تجربه می کنند که راهشان را در ادامه ی زندگی از دیگری جدا می سازد.

از جنبه های قابل توجه رمان، تغییر راوی در فصل به فصل داستان است. هر یک از کاراکترهای کتاب، در بخش و یا بخش هایی، روایت گوشه ای از داستان را بر عهده دارند و گاهی داستان از دید یک رهگذر روایت می شود که تنها دقایقی در داستان حضور دارد. اما شخصیت پردازی داستان چندان از این رهگذر صورت نگرفته است. تعریف شخصیت ها بر اساس دیدی است که کاراکترها نسبت به یکدیگر دارند. مثلن جنون دارل را هیچگاه در خلال روایتی از زبان خودِ وی درنمی یابیم و این قضاوت دیگران است که وی را دیوانه معرفی می کند. قضاوتی که در انتهای داستان به واقعیت بدل می شود.

هر یک از شخصیت های داستان، سرگذشتی دارد که ذره ذره در طول داستان از آن ها پرده برگرفته می شود. داستان جوئل را دارل تعریف می کند، داستان دارل را دیویی دل و الی آخر. نویسنده خط سیر اصلی داستان را سفر خانواده ی باندرن برای دفن زن قرار داده است و آنگاه خرده روایت هایی درباره ی کاراکترها را در نیز در شاخه های فرعی رمان قرار داده است. اما این خرده روایت ها چندان که باید به قدرت روایت اصلی از آب درنیامده اند. مثلن داستان دیویی دل آنچنان در ابهام غرق است که خواننده کلیت قصه را هیچگاه به قطع درنمی یابد. البته در اینجا شاید بتوان تقصیرها را به گردن دستگاه سانسور انداخت. دختری هفده ساله که به احتمال فراوان از یکی از اعضای خانواده اش باردار شده است و حالا در پی سقط جنین است، جاذبه ی غیرقابل وصفی برای قیچی های دستگاه ممیزی دارد!

اَدی برخلاف آن چه که ممکن است در ابتدای داستان به نظر برسد، نقش شخصیت خردمند و آینده نگری را ندارد که می خواهد از رهگذار وصیتش درسی فراموش نشدنی به فرزندانش بدهد. او زن روستایی ساده ای است که فقط دوست دارد در زادگاهش دفن شود و شاید به بهانه ی مشایعت جنازه اش، چند روزی اعضای خانواده ی پریشان و از هم گسسته ی خود را کنار هم بنشاند. تمام ماجراهای سفر نه روزه از سر اتفاق است. اتفاقی به ناگهانیِ توفانی شبانه. توفانی شبانه که جنازه ی رو به تعفن ادی را نُه روز به این سو و آن سو می گرداند. مشام خانواده ی باندرن با بوی تعفن خو گرفته است و این بو، تنها رهگذران را آزار می دهد.

As I lay dying

دریابندری متن کتاب را به زبان عامیانه ی فارسی برگردانده است. توجیه وی نیز شخصیت های روستایی داستانند. حال سوال اینجاست که شخصیت های داستان های دیگری که روستایی نیستند، در زندگی روزمره شان ادبی و کتابی حرف می زنند؟! ترجمه به زبان عامیانه ضربه ی مهلکی به ساختار روایی داستان وارد کرده است. گاهی می توان چند پاراگراف را حذف کرد بدون این که بار معنایی آن بخش از داستان دستخوش تغییر شود. چه بسا این که این حذف می تواند در خدمت شیوایی متن قرار گیرد! ترجمه ی مفهوم به جای لغت، به کلی در قاموس دریابندری هنگام ترجمه ی گور به گور به فراموشی سپرده شده است. خواندن گوربه گور سخت است. خیلی سخت. حال آن که واضح است که نویسنده تمام تلاش خود را به کار رفته تا ساده ترین داستان را روایت کند. از این رهگذر دریابندری در راستای عمل به هدفی که خود در ذهن داشته، به هدف فاکنر خیانت ورزیده است! گاهی بعضی از صفحات را چندین و چند بار باید خواند تا دستکم تصویری کلی از صحنه ی داستان به ذهن بیاید، و نه اتفاقی که در این صحنه رخ داده است. چرا که گاهی دریافت این اتفاق ناممکن می نماید.

As I Lay dying نیاز به ترجمه ی بهتری دارد. ترجمه ای که داستان را به سادگی همان متنی که فاکنر نوشته، به خواننده ی ایرانی ارزانی کند.